داستان تعریف کردن محیا موقع خواب
محیا: مانی برات داستان تعریف کنم؟؟؟
من: آره عزیزم
محیا: میخواستم داستان آلیس و cat برات تعریف کنم
من:
محیا: بالاش هست (منظورش تیترش).lets go بزن بریم..
cat میگه: hi . بعد آلیس میگه helloooooooo
من:
آخرش هست وان، تووو، فری، فور، سون، اِرت، نا، طبل (ten)!! فکر کنم تن رو با طبل نشون کردی بعد یادت رفت چی بود... وااای داشتم میمردم..
مامان قربون انگلیسی خوندنت بشه که یه دفعه بروز دادی.. گفتم کی یادت داده، گفتی خاله زینب کتابشو برامون خوند... آرزومه روزی برسه بتونیم تو خونه با هم انگلیسی صحبت کنیم. (ما همون مادر دختری هستیم که رنگ لباسمونو با پارکی که میریم ست میکنیم)
اینهم چندتا عکساز ناناسم:
یه بار در جواب بابایی گفتم پ ن پ.. یاد گرفتی و به هر کی میرسی میگی: نَ پَ پَ.. واای دیروز خاله جون پشت تلفن از خنده مرده بود. و ش شسبیده به را...
و اینهم با هستی خانم و شنیون معروفش:
آخه مگه مجبورید با این فشار:
این عکس هم تقدیمبه مامان بی حس هستی:
راستی اون چرخ به خاک نشسته رو سوار شدین و به خاله طیبه میگی هل بده. منم رفتم کمکش. گفتی مانی شما هل نده. پلاتینت میشکنه. من فدای دختر مهربونم بشم. بخدا بیشتر از من شما قربون صدقه ام میری... مانی من عاشقتم. عشق منه. عسل منه. جیگری منه و من هم مست میشم و تازه.. من عاشقتم نازنینم. همه کسم.مهربونم.هر چند گاهی حرصم میدی در حد لالیگا( درست نوشتم؟؟)..