باز هم عکس + مامان زهره کوروشی نوشت
دیروز حوصلت سرومده بود. بستنی تو راهی و هر چی هم تو خونه داشتیم خوردنی. باز هم نق میزدی.. گفتم بهترین فرصته تا با یه سورپرایز خوشحالت کنم. تولدت مامان هستی جون زحمت کشیدن و دوتا وایت برد برات خریدن. یکیشو نگه داشتم تا سرفرصت رو کنم. بله الان وقتش بوددد..
محیا خانمی مشعوف: مرسی هستی مهربون..میسی.. و امروز صبح تا به هستی گفتی اونهم شاد شد. بگمونم اصلا یادش نبود که برات چی خریده بود...
اصرارداشتی تا از تمام صفحاتش عکس بگیری..
اینهم یه مدل محیایی دیگه...
- تو خونه هر چی دستت بیاد برمیداری میاری مهد: شامل انواع عروسک، پتو، کیف، چتر و...صبحی بابایی با کاسه کوزه بغلت میکنه و عصری من باید اونا رو ببرم بالا.
- تو کار خونه کمکم کردی و باقالی برام تمیز کردی..چشم گیر بودکارِت.. گفتی مانی باقالی بده اینور. منم برات از جایی که نشسته بودم جلوت ریختم و گفتم بیا.. گفتی نگو بیا. بگو بفرما
امیدوارم همینطور یار و کمکار من باقی بمونی.. من که ازدوستی با تو خیلی امیدوار روزهای خوب و خوشیم..
این لباسارو اندیشه موقعی که نی نی بهار بدنیا اومد برات گرفتم
- مهمونی ملاقات آقا جواد رفتیم. بنده خدا از شمال که اومدن تهران تصادف کردن و لگنشو عمل کرد. با رامین غریبی میکردی... حق داشتی خیلی وقت بود خونشون نمیرفتیم. یه قلش دانشگاه شمال قبول شده و از هم جدا شدن.. اونجا این لباستو پوشیدم خیلی قشنگ و بخصوص ساپورتش راحت بود
این کیف مهد رو هم با خاله جون سمانه وقتی رفت اون روفرشیهای کیتی رو بخره گرفتم. نمیدونم چرا مدل همه این کیفا شبیه بهمه. اما بالاخره این نو هست و جنسش هم از بقیه بهتر بود..
مامان زهره نوشت:
زهره جان این عکسا رو وقتی اومدی شمال ازت انداختم...
اما جدا از شوخی چقدر شبیه این هنر پیشه اییییی... راستی میدونی اسمش چیه؟؟؟