شیطنتهای تو، کم آوردنهای من
دختر نازم. با اینکه عشق میکنم میبینم سالمی و شیطنت میکنی اما گاهی از لج بازیهات کم میارم. دوست نداشتم به این زودی کم بیارم. دیگه اصلا به حرفام گوش نمیکنی. روزی ده دست لباس عوض میکنی، کثیف میکنی و من میشورم. اسباب بازیهاتو پخش میکنی و من جمع میکنم. کاش خیلی حساس نبودم. اما برام مهمه هرچی کجا باشه. تا 5 صبح که باید جمعشون کنم زودتر پیدا بشن. تایمهای دیگه هم که بیدارم شما هم بیداری و حواسم پرت میشه و همش یه چیزی رو جا میذارم.
شاید بخاطر اینه که مسوولیت بیرون رفتن هرسه تامون با منه. اینکه جز من و شما،بابایی هم امروز چی بپوشه و چی بخوره و چی ببره با منه. میدونی یه کم خسته شدم.. من!!! من!!! فکرشو بکن..
از طرفی هم دلم بحالت میسوزه که چرا نمیتونم نیم ساعت بشینم کنارت و مامانت باشم. همش از راه دور کانکشن داریم. من از آشپزخونه و شما هی دنبالم. حتی دیروز دفتر نقاشیتو آوردی کف آشپزخونه و از طرفی دلت میخواست برنامه مورد علاقتو ببینی . هی میرفتی میومدی..
بابایی هم وضعیتو درک کرد و بردت پارک. اما نیم ساعته گفتی برگردیم. بریم مامانی!! خیلی خیلی شدید بمن وابستگی و علاقه داری و این شما رو از بابایی دور میکنه. اونهم بنده خدا هی خودشو بهت میچسبونه اما شما تو کتش نمیری. مونده دیگه واست چکار کنه نه میذاری برات داستان بخونه و نه کاراتو انجام بده. علیرغم اینکه تو برخورد با شما خیلی مهربون و صبوره. اما من، گاهی فکر میکنم تندتر از نامادری دررابطه با اشتباهاتت برخورد میکنم. منو ببخش گلم. وقتم خیلی کمه..
5 شنبه قرار بود با دوستان بریم دهکده آبی پارس. نشد هرکی یه مشکلی براش پیش اومد. من هم باروبندیل رو جمع کردم و آوردمت استخر دانشگاه. چون کسی باهام نبود تا با شما بازی کنه و من اندکی کمتر خسته بشم، اما ازجهت اینکه وقتمون آزاد بود خیلی خوش گذشت. من هم دوساعت با این دستای معلولم تو آب بازیت دادم و یه جا هم سرم گیج رفت اما هی میگفتی مانی پاشو.بریم بازی. انرژیت ستودنیه اما حسابی خسته شدم. نمیدونم چطور رسوندمت خونه و بیهوش شدم. یکی دوساعت بعد بابایی اومد و گفت بریم خونه عمه. من هم تنها جایی که کاملا استراحت میکنم اونجاس..
عصری رفتیم خرید و گذاشتمت پارک پیش عمه و طاها. وقتی خونه رسیدین عمه (پا به ماهه) و طاها رو شل و پل کرده بودی. میگفتن چطوری باعات اینور و اونور میرم. دخترک شر و شیطونم.
عمه واسه نی نی اش کلی لباس خوشگل خرید و واسه تو هم خرید. بعدا عکسشو میذارم. تو بازارشون هم یه گیره مو خوشتل واست خرید..
جمعه صبح نهارمونو ازشون گرفتیم و برگشتیم خونه تا به کارام برسم. من هم کار دوروزه رو یه بعداز ظهر انجام دادم و حسابی خسته شدم. واسه همین کلافم الان. همونطور که گفتم تو پارک هم با بابایی دووم نیاوردی و برگشتی خونه. با اینکه دوش گرفته بودی، اما قصد خوابیدن نداشتی. بااینکه صبح خونه عمه ساعت 7:30 بیدار شدی و من و بقیه رو بیدار کردی و برپا زدی. من فدای شیطنتات بشم. اما تورو خدا منو ببخش که گاهی کم میارم..