محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

شیطنتهای تو، کم آوردنهای من

1392/1/31 12:31
نویسنده : مامان مریم
277 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم. با اینکه عشق میکنم میبینم سالمی و شیطنت میکنی اما گاهی از لج بازیهات کم میارم. دوست نداشتم به این زودی کم بیارم. دیگه اصلا به حرفام گوش نمیکنی. روزی ده دست لباس عوض میکنی، کثیف میکنی و من میشورم. اسباب بازیهاتو پخش میکنی و من جمع میکنم. کاش خیلی حساس نبودم. اما برام مهمه هرچی کجا باشه. تا 5 صبح که باید جمعشون کنم زودتر پیدا بشن. تایمهای دیگه هم که بیدارم شما هم بیداری و حواسم پرت میشه و همش یه چیزی رو جا میذارم.

شاید بخاطر اینه که مسوولیت بیرون رفتن هرسه تامون با منه. اینکه جز من و شما،بابایی هم امروز چی بپوشه و چی بخوره و چی ببره با منه. میدونی یه کم خسته شدم.. من!!! من!!! فکرشو بکن..

از طرفی هم دلم بحالت میسوزه که چرا نمیتونم نیم ساعت بشینم کنارت و مامانت باشم. همش از راه دور کانکشن داریم. من از آشپزخونه و شما هی دنبالم. حتی دیروز دفتر نقاشیتو آوردی کف آشپزخونه و از طرفی دلت میخواست برنامه مورد علاقتو ببینی . هی میرفتی میومدی..

بابایی هم وضعیتو درک کرد و بردت پارک. اما نیم ساعته گفتی برگردیم. بریم مامانی!! خیلی خیلی شدید بمن وابستگی و علاقه داری و این شما رو از بابایی دور میکنه. اونهم بنده خدا هی خودشو بهت میچسبونه اما شما تو کتش نمیری. مونده دیگه واست چکار کنه نه میذاری برات داستان بخونه و نه کاراتو انجام بده. علیرغم اینکه تو برخورد با شما خیلی مهربون و صبوره. اما من، گاهی فکر میکنم تندتر از نامادری دررابطه با اشتباهاتت برخورد میکنم. منو ببخش گلم. وقتم خیلی کمه..

5 شنبه قرار بود با دوستان بریم دهکده آبی پارس. نشد هرکی یه مشکلی براش پیش اومد. من هم باروبندیل رو جمع کردم و آوردمت استخر دانشگاه. چون کسی باهام نبود تا با شما بازی کنه و من اندکی کمتر خسته بشم، اما ازجهت اینکه وقتمون آزاد بود خیلی خوش گذشت. من هم دوساعت با این دستای معلولم تو آب بازیت دادم و یه جا هم سرم گیج رفت اما هی میگفتی مانی پاشو.بریم بازی. انرژیت ستودنیه اما حسابی خسته شدم. نمیدونم چطور رسوندمت خونه و بیهوش شدم. یکی دوساعت بعد بابایی اومد و گفت بریم خونه عمه. من هم تنها جایی که کاملا استراحت میکنم اونجاس..

عصری رفتیم خرید و گذاشتمت پارک پیش عمه و طاها. وقتی خونه رسیدین عمه (پا به ماهه) و طاها رو شل و پل کرده بودی. میگفتن چطوری باعات اینور و اونور میرم. دخترک شر و شیطونم.

عمه واسه نی نی اش کلی لباس خوشگل خرید و واسه تو هم خرید. بعدا عکسشو میذارم. تو بازارشون هم یه گیره مو خوشتل واست خرید..

جمعه صبح نهارمونو ازشون گرفتیم و برگشتیم خونه تا به کارام برسم. من هم کار دوروزه رو یه بعداز ظهر انجام دادم و حسابی خسته شدم. واسه همین کلافم الان. همونطور که گفتم تو پارک هم با بابایی دووم نیاوردی و برگشتی خونه. با اینکه دوش گرفته بودی، اما قصد خوابیدن نداشتی. بااینکه صبح خونه عمه ساعت 7:30 بیدار شدی و من و بقیه رو بیدار کردی و برپا زدی. من فدای شیطنتات بشم. اما تورو خدا منو ببخش که گاهی کم میارم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ستایش مهربون ❀ ستایش خوش زبون
31 فروردین 92 14:23
وقتی اومدم این پستت رو خوندم بغض دلم ترکید به خدا انگار توی دلم بودی روزهای شما مثل من و ستایشه این قدر وقت کم داریم که صبح تا 3و نیم ظهر بچمون در به دره وقتی که اومدیم خونه جنازه ایم باید حداقل یه ساعتی بخوابیم بچه بیچاره هم که خوابش نمیاد باید به زور ما بخوابه بعد از ظهر هم که چه عرض کنم هم کار خونه هم شام پختن دقیقا طبق گفته شما دنبال من هم میخواد سی دی نگاه کنه هم منو از توی آشپزخانه صدا کردن مامان بیا مامان مهربون بیا بیچاره بچم با این شیرین زبونی کردنش میگه شاید فرجی شه مامانم بیاد پیشم کاملا درکت میکنم دوست خوبم


راست میگی چاره چیه؟؟؟
مامان ملینا
1 اردیبهشت 92 11:08
این پست درد همه مامانهای شاغله.نگران نباش با هم همدردیم.در مورد کمک تو خونه حتما به محیا جون یادآوری کن که کمکت کنه و وسایلهای اتاقش رو خودش جمع کنه .آخه ملینا فقط از من حساب می بره اگه به حرفم گوش نده چند دقیقه ای باهاش حرف نمی زنم ولی خودش سریع می یاد و معذرت خواهی می کنه و کاری رو که بهش گفتم رو انجام می ده .و اویزه گوشش کرده که خودش باید وسایلهاشو جمع کنه .سعی بکن مریم جون ،چون الان باید یادشون بدیم که کارهاشون رو خودشون باید انجام بدن.موفق باشی






ممنون عزیزم مرسی. نه عذرخواهی درکار نیست