محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

تخیلیات خاله منظری

1392/1/28 11:46
نویسنده : مامان مریم
362 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها همش تو تخیل اینی که خاله منظر با دوقلوهاش بیان خونمون. تازه درسا و مامانش هم بیان. میگی ما بچه ها بریم تو اتاق من با اسباب بازیها بازی کنیم و شما مامانها بیرون با هم حرف بزنین . شب هم ما خودمون میخوابیم و شما نیاید اتاقم.. و هر لحظه داری تو خونه، اسباب بازیهاتو بین خودت و سنا و سبا و درسا تقسیم میکنی.حتی هر چی بخوای بخوری رو.

آخه مانی فدات بشه. چرا اینقدر به خاله منظر علاقه داری. تازه بمن میگی: خاله منظرو از شما بیشتر دوست دارم. از شما مهربونتره. اگه کاربد کنیم ما رو نمیزنه فقط دعوامون میکنه.. من قربونت برم. آخه من مادرم. مامانی ها گاهی پیش میاد خشن بشن. اما من هم بجز یه مورد، فقط داد میزنم سرت...

اما باز هم خداروشکر تو مهد راحتی و پرواز میکنی بسمتش. حتی نمیذاری دنبالت تا جلو در مهد بیام کارت بزنم. میگی از ماشین پیاده نشو. من قربونت برم. حتی دوست نداری تو تعطیلات تو خونه بمونیم یا بریم شمال تعجب ایشاله همش بهت خوش بگذره.

فقط ناراحتیم اینه که چرا کارهای خوب ما پدرومادرها میشه وظیفه و اصلا به چشم نمیاد اما اجازه یه ذره عصبانی شدن رو نداریم. شاید از ما انتظار ندارید. من از این قضیه از آینده میترسم..

خوب تو هر زندگی پیش میاد، چند وقت پیش تو جاده،بابا علی از یه حرفم خیلی دلخور شد و عصبانی و دعوام کرد. نمیدونی، از اون روز ببعد، اصلا نمیخوای رفتار بابا علی رو فراموش کنی. طفلکی همه کاری میکنه تا بهت ثابت کنه با ما مهربونه و همیشه دست پر میاد خونه و خلاصه کاری میکنه تو فراموش کنی، اما فایده ای نداره. تو قضایای نامربوط عنوان میکنی..

امروز صبح تو خواب و بیداری بودی نمیدونم چی باعث شد یاد اون قضیه بیفتی. گفتی مانی، وقتی عروس بودی و بابایی دوماد بود، بابایی مهربون بود و دعوات نمیکرد نه؟؟؟ آخه میخندید.

جالب اینکه اون روز کذایی بابایی چربی خونش بالا رفته بود و با خوردن آبغوره خوب شده بود. ازون وقت چندبار گفتی مانی بابایی عصبانی شد بهش آبلیمو بده بخوره خوشحال میشه. من موندم آخه شما بچه ها چرا اینقدر همه چی تو ذهنتون ثبت میشه چقدر پاک کردنش سخته..

بابایی بیچاره فکر کنم دیگه نباید به خودش اجازه بده عصبانی بشه. اون هم چی نسبت به من. مرسی خدا جون بابت این بادیگارد ناز و مهربون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سارا مامان آرام
28 فروردین 92 12:19
آخی عزیزم


مامی کوروش
28 فروردین 92 12:51
خصوصی