محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

23/ تیر/91

1391/4/25 8:36
نویسنده : مامان مریم
373 بازدید
اشتراک گذاری

صبح قبل بابایی از خواب بیدار شدم و با خاله جون سمانه رفتیم بازار و کلی چیزای خوشمزه که فقط تو شمال میشه دید خریدیم و برگشتیم دیدیم بابایی هنوز خوابه. این هم حوله ای که خاله جون برات دوخت:

اینجا هم پدرجون ماهی خرید و داری بهش نگاه میکنی:

 

ما هم دیگه نشد بریم خونه مامان بزرگ و بابایی گفت تلفنی خداحافظی میکنم و زودتر نهار بخوریم و بریم تهران. 

چراغ مه شکن ماشین کمی مشکل داشت و بابایی با پدرجون رفتن تعمیرگاه و تا راه بیفتیم 4 بعد از ظهر شد. شما هم خواب بودی. اولش جاده خیلی خوب بود. اما ترافیک و شلوغی تا دم خونه ادامه داشت و 12 شب رسیدیم. یعنی بجای 3 ساعت 8 ساعته. ما هم که خسته از شب پیش..

دیگه دست به بد وبیراه گفتنم هم عالی .. هر چی جا داشت نثار کسایی کردم که تو بارون و غیر تعطیلات راه افتادن تو جاده.. بقول بابایی نمیدونم مردم از جون شمال چی میخوان!!!..   

نصفه شبی شما رو هم بردم شستم و تا بخوابیم ساعت از یک هم گذشته بود. اون هم بدون شام...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مناء
24 تیر 91 14:41









مرسی دوستم
مامان ملینا
25 تیر 91 12:16
وایسا بینم چرا بد و بیراه می گی ،مامانی خوب چه کنیم یه شمال که بیشتر نداریم پس تا مرخصی و وقت پیدا می شه کجا بریم همه یه دفعه با هم می گن بریم شمال درنتیجه 5 الی 6 ماشین همه به سمت شمال
در کل دور از شوخی منم خودم زیاد دوست ندارم شمال بریم عاشقشم ولی هر چیزی حدی داره سه بار رفتیم و جاهای مختلفش رو دیدم پس تموم شد دیگه برای بقیه .


مرسی خانمی. هر چیزی شعورشو میطلبه. شما اصلا n بار بیا
مامان ریحانه
25 تیر 91 13:38
الهی طفلی بچه چجوری داره نگا می کنه


اره نمیدونم چرا محیا ناراحته. تازه من بهش گفتم محیا دستتو بکن تو چشاش. اونم گفت نه گناه داره... آموزشو داری؟؟؟