برگشتیم اما بدون تو..
دیشب از شمال برگشتیم. اما بدون تو...
همه اصرار کردن که بمونی ما هم دیدیم که واقعا خونه مادرجون بهت خوش میگذره و دوست داری بمونی..
تا مجبور نباشی هر روز 6 صبح بیدار بشی
تا مجبور نباشی ساعت 2 بعد از ظهر کرم آفتابی بزنی و تو گرما برت گردونم خونه
تا مجبور نباشی 56 تا پله رو با قدمهای کوچیکت برداری و بگی مانی خسته شدم. جو جو ام درد گرفت..( منظورت هوایی بود که تو قفسه سینه کوچیکت حبس میشد و اذیتت میکرد)
تا مجبور نباشی برای یک لحظه خوشی به هر دری در بزنی..
تا مجبور نباشی برای کارهای بدت و شیطنتهات تنبیه بشی..
تا مجبور نباشی تو مهد قانونهای بشین نشین و بکن و نکن رو با دقت رعایت کنی..
فکر میکردم راحته اما از همون اولهای راه اشک امونم رو بریده بود هرچند تا برسیم تهران، تو توی پارک بودی و خوشحال و حتی اسمی از من نمیاوردی. چه کنیم که این مهد لعنتی پر تحملت کرده و دوری ما براتون عادی شده.. تمام شب رو گریه کردم و خونه عمه هم اصلا نشد بخوابم. انگار قلبمو داشتن میکندن ونفسم بالا نمیومد..
صبح تنها برگشتم خونمون و بابایی رفته بود سرکار و من هم مرخصی بودم..
دیدن جای خالیت... جاتو که انداخته بودم تا برگشتنی، اگه خوابی بذارمت روش...حوله ای که باهاش لباتو بعد خوردن غذا تمیز میکردی... جای دستات رو در یخچال، عروسکای رو در یخچال که همشون نارج رو در یخچال جایی که اندازه قدت بود رژه میرفتن، پودر لباسشویی که همش دوست داشتی خودت برام از تو کابینت بیاری و همه و همه منو به یه جنگ روانی عظیمی کشوند که تا ساعتها خودمو زدم به خواب وتو جام اشک میریختم..
جای خالی خودت و صندلیت تو ماشین. آهنگهای مورد علاقت که میومدن و رد میشدن..
دختر گلم محیای من!! اینجاست که میگم نفسمی جونمی همه چیزمی!!! حتی از جاسازی وسایلی که از شمال آورده بودم تو یخچال، بیزار بودم و با خودم میگفتم میخوام چیکار محیای من نباشه و من اینا رو بخورم..
یاد خونسردی بابا علی بیشتر آزارم میداد. میگفت اونجا بمونه تو این گرما راحت تره.. خاله جوناش هم که بهش میرسن اساسی.. اما من نمیدونم واسه چی این کار رو کردم..شاید بخاطر تنبیه های اخیر، که بقول خودت زفیون (زعفرون) رو فرش ریختی خواستم کمی خودمو تنبیه کنم تا بیشتر قدرتو بدونم فقط و فقط همین!!!!
دیگه کی شبکه فشیون تون ببینه؟؟ دیگه من به شبکه رقص ایرانیم و بابا علی به اخباراش میرسه. اما چه فایده؟!!
کی موهامو شونه کنه و ته شونه رو تو چشام فرو کنه؟ دیگه کی هر دم بگه مانی آب میخوام این میخوام و اون میخوام؟! ج ی ش دارم!!! دیگه چطور وقتامو تو نبود اینا پر کنم؟؟
دیگه کی موقع خوابم از سرو کولم بالا بپره؟؟؟
دیگه کی بیاد تو آشپزخونه سرک بکشه و دست به همه چی بزنه و خرابکاری راه بندازه؟؟؟
دیگه سر میز غذا واسه کی لیوان وقاشق کوچولو بذارم؟؟؟ دیگه کی بهم شب بخیر بگه و بازوی دستم رو موقع خواب ببوسه و تا صبح حتی تو خواب نگهش داره؟؟
عزیزم دیگه گریه نمیذاره از تو بنویسم. من چطور دو هفته تحمل کنم ؟؟؟ خدایا عجب کاری کردم!!!! هرچند هنوز میدونم کارم اشتباه نبوده اما نگاه به صبر و تحمل خودم نکرده بودم...