26/ اردیبهشت/ 91
امروز چهارمین سالگرد عقدمونه و شما الان دوسال و نیمته. آخه ما بخاطر شرایط کاری و دوری از همدیگه فقط سه چهارماه عقد بودیم و بعد سه چهار ما دیگه هم شما اومدی. در کنار همه مشکلاتی که اول زندگی و اول کارم داشتم. اما خدا رو شکر الان همه چی عالیه و امسال هم میریم شمال و این روز رو با بقیه جشن میگیریم..
خوب است و قشنگ اين که دلگير شويم / در دام دل شکسته زنجير شويم
اي عشق هميشه از خدا ميخواهم / کنار من باشي و پا به پاي هم پير شويم
بر من مباد بي توماندن بي توبودن بي تو خفتن بي تو رفتن
سالروز باهم بودنمان مبارك
خاطرات ازدواجمونو پارسال تو روزنوشت مربوط به این روز نوشتم
http://marriam.niniweblog.com/post84.php
با هم رفتیم زیارت عاشورا و بعدش هم مهد . بچه ها هم درحال خوردن صبحونه بودن..روز خوبی داشته باشی.
راستی از صدهزارتا زدیم بالا...مرسی دوستای گلم..
بارو بندیل رو جمع کردیم و بعد سرکار عازم شمالیم. بریم دست بوسی مامانهای خوب و البته خوردنیهای فصل. جاتون خالی گوجه سبز و توت فرنگی و باقالی و کاهو سکنجبین و خیار محلی که بوش تا چند تا اتاق میپیچه... وااای دلم غش رفت..
آغاز مسافرت در ادامه مطلب:
بعد که اومدم دنبالت سریع سمت بابایی حرکت کردیم و چون کارش تموم و آماده بود دیگه نشد که با عمه بریم سمت پردیس. ساعت 4 از پیش بابایی راه افتادیم و حدودهای 7 دیگه رسیدیم. از بس خلوت خوبی بود..
تو مسیر خیلی از دره و بلندیها میترسیدی. من مادرتم و با احساساتت اجین هستم. دقیققا حالتهای کودکی خودمو داری پس میدی. من خیلی از جاده میترسیدم و همش فکر میکردم یه روزی با ماشین میفتم تو دره و آخرشم افتادم.. اونم 150 متر. که قبلا گفتم و فقط خودمو و یه بچه دوساله زنده موندیم. دیگه نمیخوام ادامه بدم این مطلبو و در مورد شما هم باید یه فکری کنم تا اینطوری تو مسیر مثل من عذاب نکشی..
چند جا برای رفع اموراتت زدیم کنار و چه هوایی!! و چند تا عکس هم انداختیم. و این هم آبشار:
مامان بزرگ اینا خونه عمه سمیه بودن. ما هم اولش رفتیم خونه مادرجون و اولش باقالی بود که اومدم استقبالمون و دلی از عزاش درآوردیم و دوشی گرفتیم و کادوی مادرجونو دادیم و شب هم رفتیم خونه عمه سمیه تا به مامان بزرگ تبریک بگیم و کادوشو بدیم..
شب هم دوباره برگشتیم خونه مادرجون.و همه برات چیز میز خریده بودن و قرار شد کم کم بهت بدن تا زیادی ذوق زده نشی. اول از همه فرفره ای که خاله جون وحیده برات خرید و کلی ذوقشو کردی( البته فقط برای چند ساعت):
محیا خانم فرفره بدست:
محیا و داش وحید در حال سواری دادن: