محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

25/ اردیبهشت/91

1391/2/26 8:54
نویسنده : مامان مریم
366 بازدید
اشتراک گذاری

صبح به عشق کفشت که به دوستات نشون بدی بیدار شدی..تا خود مهد ذوق کردی و تو مهد هم پاتو بلند میکردی که همه ببینن. خوبه همیشه دارم میخرم برات . ندید بدید من. شوخی کردم خودم که بچه بودم عشق کفش نو و مداد نو منو میکشت..

بعدش گفتی بریم به عمو شهرام نشون بدیم. آخه بچه من که روم نمیشه. اما به خانم سیفی گفتم تا عمو شهرام هم بشنوه. بلند شد و اومد طرفت و کفشتو دید و کلی ذوق کردی و البته خجالت کشیدی. بعدش هم دم کلاس مامانها جمع شدن و برای کفشت دست زدن و شما هم کلی ذوق از خودت در کردی..و شاد شاد دوییدی سمت هستی تا با گیره موهات عروسش کنی..

من فدات بشم. شما گریه نکن من هر روز مامان ها رو جمع میکنم تا برات دست بزنن تا خوشحال بشی..با عمو شهرام خوش بگذره گلم..

تو مهد سریع برت داشتم و بردمت امیرآباد مطب دکترم..هرچند خیلی ننشستیم اما خیلی کلافه شدی و اذیت کردی..اونا هم ماشاله خوش اخلاق!! گفتی مانی نقاشی بده( منظورت قلم و کاغذ) و پذیرش میگفت مگه اینجا جای نقاشی کشیدنه..تعجبوا پس چه طوری سرگرم بشه..البته منشیشون خیلی مهربونه و بهت یه خودکار 4 رنگ داد و حال کردی!!

و این هم بدون شرح برای شاد شدن یکی از بهترین مامان دنیا یعنی سمانه:

تو ترافیک عجیبی برگشتیم خونه. و من با سرگیجه شدیدی افتادم. خدا رو شکر بابایی خونه بود. و من تا 4:30 صبح دیگه نفهمیدم چی شد. فقط یادمه که هر دوتون شام میخواستین و من هم یه چیزایی گفتم و نمیشد از جام بلند بشم. و صدای باباعلی هم یادمه که در برابر خواهشهای بیکران شما به ستوه اومده بود و بزور میخواست بخوابونتت. آخه خیلی خسته بودم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
25 اردیبهشت 91 9:32
صبح عالي بخير.


ممنون گلم داشتم پست طولانی یاسی رو میخوندم..
مامان مهرسا
25 اردیبهشت 91 9:51
كفشات خيلي خوشگلن محيا گلي. مباركهههههههههههههه.ما اونجا نبوديم پس از همينجا واست دست ميزنيم
مامان کوروش
25 اردیبهشت 91 10:51
کفشات مبارکه خاله جون
خب بیا به ما هم دوباره نشون بده


تو عکسای امروزش میبینی خاله
مامان صدف
25 اردیبهشت 91 14:07
امروز واسش دست زدیم تحویلمون گرفت. فردا میخوام واسش قر بدم


ببین معلوم شد مقنعه خانم م رو تو برداشتی. آخه گفت هرکی قر بده از فردا معلومه مقنعه منو اشتباهی سر کرده
مامان کوروش
26 اردیبهشت 91 9:47
پیچوندی ها ؟
خوب بالاخره ما مامانها هم خسته می شیم سوپر وومن که نیستیم !


واقعا راست گفتی. اما چسبید
مامان صدف
26 اردیبهشت 91 10:09
خدا خفت نکنه . از همه چیز درست و بجا استفاده میکنی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی هم ازت ممنونم که به یاد من و دخترم هستی.
یه دونه ای. تکی. همهء نینی وبلاگیا دوستت دارن.
هزار تا بوس برات میفرستم. .....
اول صبحی انرژی مثبتو حال کردی؟!!


آره گلم ممنون
مامان ملینا
26 اردیبهشت 91 11:19
بهمون سر بزنید خوشحال می شیما
ريحانه
26 اردیبهشت 91 18:22
چه دخمل نازي


ممنونم عزیزم
نسترن
27 اردیبهشت 91 4:45
چقدر عکس اولش قشنگه