19/خرداد/91
امروز دوسال و نیمت تموم شد. من فدات بشم عروسک قشنگم..
روز تعطیل خوبیه. ساعت 7 از خواب بیدار شدم و لباسها رو جابجا کردم و کمی هم کارهای بی سرو صدا رو انجام دادم تا 9 که شما بیدار شدین. تو خونه خاک نسشته بود رو وسایل این هوا. تو گردگیری کمکم کردی.. جارو کشیدم و افتادم تو آشپزخون. همیشه درست کردن اولین وعده غذا زور داره..
محیا تو خونه با لباس باباش عروس شده:
الان هم نهارتو که سبزی پلو ماهی گذاشتم خوردی و با باباعلی از تو موبایلم داری شنگول و منگول میبینی تا بلکه خوابت ببره..آخه تنهایی از آقا گرگه میترسی..
اولویه شبم رو هم تا حدودی آماده کردم. تا بیدار بشیم و بریم یه دوشی بگیریم و برای دیدار با شهریار بریم پارک پلیس!!!
چه تعطیلات و مرخصی دلچسبی بود. بخصوص یه روز زود برگشتن ما که به تمام کارهای خونم رسیدم و فردا میریم سرکار.. با یه انرژی زیاد تا به همه کارهام برسم انشاله..
این هم چند تا عکس از تو پارک:
خیلی شلوغ بود
محیا نی نی داداشیشو آورده پارک:
تا اونا بیان رفتیم یه بستنی خوردیم:
دیگه تا اونا بیان ساعت 9 شب شد و از شهریار عکس ننداختم..