محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

14/ اردیبهشت /91

1391/2/16 8:50
نویسنده : مامان مریم
578 بازدید
اشتراک گذاری

تا ساعت 8:30 سیر خوابیدیم. با بیدار شدنم همه رو بیدار کردم..فکر کنم خاله هدی همین موقع ها بود که تو دلش گفت بسه دیگه بیدار شو من دارم کار میکنم تو راحت خوابیدی..( مگه نه خاله هدی؟؟؟) خوبه خودش لو داد. البته حدودای 8:15 داشت این قضیه رو تو سرش می پروروند. نیشخند

خاله جون هم کله صبح  لباسایی رو که برامون دوخت رو برد پمپ بنزین به شوهر عمه ات تحویل داد  تا بابای فاطمه برامون بیاره. بعد آماده کردن نهار تصمیم داشتیم بریم نمایشگاه کتاب. چون عمه برای فاطمه کتابهای زیادی مد نظر داشت. اما یه لحظه از تصور فضای نمایشگاه و پاهام سست شد و گفتم  بذار برای هته بعد تا خاله جون وحیده  بیاد و مسوولیت نگهداریتو بعهد بگیره..

اما رفتیم 7 حوض و یه چرخی زدیم تا عمه خریداشو بکنه. آنا جون و مامانشو هم تو راه دیدیم وکمی هم مسیر شدیم و  اونا زودتر از ما برگشتن خونه.

محیا آنا فاطمه

بچه ها در حال تماشای آب بازی بچه های دیگه:

و نگاههای ملتمسانه این دو کودک به مادرانشان تا اونا هم راهی عرصه بشن..

و کمی اجازه:

دیگه دور برداشتین و ما هم عرصه را به زور ترک کردیم..

چقدر سر کیف و زنبیل تو خونه با فاطمه و بیرون هم با آنا دعوات شد.

بفرمایید بافتنی:

و ادامه ماجرا:

و بستنی خوشمزه که جای آنا جونی خالی بود:

عصری هم با عمه یه چیز درست کردیم و با خاله ندا اینا رفتیم پارک پلیس و تا پیاده شدیم بارونی گرفت  که  مجبور شدیم وانایستیم ورفتیم خونه خاله ندا. عمو شهاب شهریار هم بود و شما دوتا هم عاقل تر و آرومتر از قبل  با هم بازی میکردین.

شب هم دیر وقت برگشتیم خونه. و تو راه پله یه گربه دیدیم.

فکر کردین دوربین ندارم عکس نمیذارم؟ دیدین کیفیت دوربین موبایلمو!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان مهرسا
16 اردیبهشت 91 9:07
سلام ميبينم كه پنج شنبه ها تعطيلين و ميرين حسابي دور ميزنين.خوش بگذره. محيا رو ببوس


بله خواهر. جای شما خالی..
مامان ریحانه
16 اردیبهشت 91 9:12
اخ جون من جیگر اون تیپش و برم با اون شلوار برموداش و زنبیل خاله قزیش هزار تا بوس


مرسی خاله سمانه مهربون.. جیگر دخملی خودت
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
16 اردیبهشت 91 9:56
بابا با كلاس دوربين موبايلتم كه عاليه. الكي رفتي پول دوربين دادي ها. راستي مرده اينم كه بدونم ماشينت چيه؟ نمي دونم چرا فكر مي كنم زانتياست شايدم 206 صندوق دار. حالا چرا ايناست نمي دونم


میدونی محیا همش تو حرکته و دوربین موبایلم لرزه گیر نداره و محیا همش عین روح ناواضح میافته.5 مگا پیکسله خوب.. نه عزیزم. برات نمیگم چون قبلا نوشتم چیه.. الان میام و آدرسشو میذارم برات


http://marriam.niniweblog.com/post448.php


http://marriam.niniweblog.com/post95.php
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
16 اردیبهشت 91 9:57
محيا ماشااله ماشااله خيلي خوش تيپه. مرده تيپ و ژست و لباس و اون زنبيل خوشگلتم


میسی خاله..
مامان کوروش
16 اردیبهشت 91 10:15
من عاشق این ژستشم که دستش رو می ذاره زیر صورتش و سرش رو یه وری می گیره
بابا کیفیت دوربین موبایلت خوبه که
پس کماکان با عکس بیا


آره عزیزم.. همین روزها دوربینم آماده میشه خدا بخواد
مادر آیاتای
16 اردیبهشت 91 11:14
جیگر اون دستای کوچولوت که میزاری زیر لپت و عکس میندازی. اون دوربین موبایلت تو حلقم. اصلد هم کیفیتش خوب نیست.


از دوربینم که بهتره سه روزه خراب شد..( ستاد تضعیف روحیهء دارندگان دوربین سونی hx9v...
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
16 اردیبهشت 91 11:40
نوشته بودي ال 90 ولي شكل سمند بود كه. من كلا فقط شكل پرايد و خدابيامرز پيكان رو از روبرو بلدم. تازه پيكان هم سخته چون بعضي موقع ها پيكان بار از آب در مياد. بقيه ماشين ها رو بايد از پشتشون بشناسم كه اسمشونو نوشته


خوب اون ال نوده دیگه. مشکیه. سمند کجا بود خواهر. علامت رنو روشه. امروز از پشتش عکس میندازم برات
فریماه
16 اردیبهشت 91 12:01
خدای من این محیا جون چقدر نازه وملوس با اون کیف خوشملش.


مرسی خاله مهربونم
مامان ریحان عسلی
16 اردیبهشت 91 12:32
سلام
وای چه عکسای جای ریحانم خالی تا آب میبینه هی میگه آب بازی آب بازی
می بینم که با خاله هدی هی دل می دید هی قلوه می گیرید
خیلی دوست دارم اینجور دوستی هارو ایشالا دوستیتون مستدام


ممنون.. من میبینم این دوستای خوب مثل شما رو اینجاروحیه میگیرم. خاله هدی هم جای خود داره
نسترن
18 اردیبهشت 91 8:50
این موبایلتون از کجا خریدید که اینقدر عکسش با کیفیته
مریم جون میگم این عکیس بفرمایی بافتنیش چقدر نازه هزار ماشالله


ممنونم.
مادر آیاتای
19 اردیبهشت 91 15:18
راستی مریم دوباره که یه دوری تو وبت زدم یادم به این پارک آب و آتش افتاد. میگم تابستون که انشاله آیاتای راه افتاد و میتونست راه بره، میام تهران با هم بریم که آیاتای و محیا یه دل سیر اونجا بازی کنن. لباسم براشون میبریم و حوله و شامپو و کیسه و روشور و ...
چطوره؟
میگم نامرد نمیای آخر ماه؟


ایشاله میریم. نمک رو زخمم نپاش در مورد کیش اومدن. آخه همه این سوال رو تو پژوهشکده ازم میپرسن و دارن آماده رفتن میشن. شما چی نمیاین؟ دوستای علی میخوان بیان..