محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

20/ آذر/90

1390/9/22 8:26
نویسنده : مامان مریم
469 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اولین روز تو سه سالگی شماست.. فهم و قدرت حرف زدنات بیشتر شده..شیطنتهات بازیگوشیهات، حرف گوش ندادنهات... همه چی بیشتر شده و در کنارش تحمل من کم..

دختر نازم خیلی کارات شیرین و قشنگه و این چند روز که شمال بودیم مادر جون و بقیه با یادآوری کارات کلی خوشن و من هم سعی خواهم کرد که تحملمو بالاتر ببرم و فقط از داشتنت عشق کنم... تو همه چیز منی..

صبح هم مثل روزهای دیگه خواب نحویل خاله بهاره دادمت و وقتی از لجبازیهات گفتم اونهم از پسرش امیررضا سر این قضیه می نالید...

ایشاله همیشه سالم باشی و مهم نیست که چقدر شیطنت میکنی..

دوستت دارم کوچولوی من!!!

الان دایی جون وحید برای ترمیم موهاش اومده تهران و الان زیر عمله... واقعا با این کارهاش!!! ما هم ازینجا میریم دنبالش..میگه میرم مستقیم خونه...اما اگه حالش خوب نبود میبریمش خونه خودمون...

تا بیام و تعریف کنم

با کلی ترافیک خودمو به میرداماد رسوندم و شما هم چون نمیخوابی تو مهد، تو راه خوابت برد... سر وقت رسیدیم اما خانم منشی گفت تا دوساعت دیگه عملش ادامه داره.. من هم عصبانی شدم اما چیزی نگفتم کمی صبر کردم تا ببینم چکار باید بکنم...دیدم یهو دایی جون از اتاق درومد... دیوونه ها با یه مریض دیگه اشتباه کرده بودنش..

حالش خوب بود و اصرار کردم نیومد خونه مون...تا برگردیم بابایی از خونه زنگ زد و گفت حالش خوب نیست و زود اومد خونه..

هرچی براش درست کردم نخورد و بدتر از یه بچه حرصم داد... بعدش هم که خوابیدیم بلند شد و تو حال و آشپزخونه و سر یخچال رژه رفت و دنبال چیزی برای خوردن میگشت. و تا سه صبح ادامه داشت. من هم که باید صبح زود میرفتم سرکار.. یکی درمیون بیدار میشدم و گفتم بذار هرچی دلش خواست بخوره.. اما دیدم داره زیر لب شکوه میکنه و بی وفایی میخونه..که من کسی نیست ازم پرستاری کنه و ...قهقهه

این هم بابایی زیر خروارها پتو خوابیده:

خدا نکنه این مردها مریض بشن...این باباعلی هم endesheh.  فکر کنم الان دلش مامانش و یا خواهر های مهربونشو میخوادقهقههنیشخند

شما هم دخمل خوبی بودی و گذاشتی موهاتو شونه کنم:

قربون اون چشات برم من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان آرینا
20 آذر 90 9:59
سلام دوست عزیزم.ممنون که به وبلاگ آرینا سر زدید.محیا جان حسابی شیطونی می کنه ها...
بااجازه لینکتون کردم.


آره عزیزم.مرسی خاله
مامان مهديس
20 آذر 90 12:24
سلام محيا جون : تولد، تولد، تولدت مبارك. عزيزم إن شاءالله كه به سلامتي، تندرستي. يه عالمه بووووووووووووووس.
solmaz
20 آذر 90 13:28
سلام چرا تو مسابقه شرکت نمی کنی


شرکت کردم
مامان امیرناز
20 آذر 90 15:40
سلام عزیزم یه بار دیگه تولد این دخمل ناز مبارک حیف شد که ندیدمتون می خواستم یه هدیه ناقابل به این دخمل ناز بدم شرمنده از شیطنتاش گفتی امیرم هم از 3 سالگی خیلی شیطونتر شدی اخه بچه گی هاش خیلی اروم بود منم تا دعواش می کنم خودم عذاب می کشم می فهمم چی می گی اونا اقتضای سنشونه متاسفانه ما کم حوصله شدیم ببوسش


مرسی خاله جون که به مامانم دلداری میدین
محیاجون
20 آذر 90 19:01
سلام خانومی....من الان داشتم دنبال یه مطلب درموردمحیامیگشتم که اینجارودیدم......اسم منم محیاس وواقعااین کارتون خیلی منوخوشحال کرد..ماشالادخترتون خیلی نازه خداحفظش کنه....اونم بزرگ شه مث من باهوش وهنرمندمیشهاصلاهمه محیاهااینجورینویه چیزدیگه که شایدبراتون جالب باشه اینه که محیای شمادراینده عاشق کارهای هنری میشه واصولادوس داره بعضی کاراش بابقیه متفاوت باشهاینومن نمیگم علم ستاره شناسی واعدادمیگه وپدرمن که استاداین علمه بخاطرهمین این اسموبرای من انتخاب کردراستی خوشحال میشم به وبلاگ منم سربزنیدمنم حتمادوباره برای دیدن محیاکوچولومزاحمتون میشمواقعاخسته نباشیدمیگممحیاروبه جای من ببوسفعلابااجازه


مرسی محیا خانمی لطف داری شما
afshin
20 آذر 90 22:25
آیا برای شب یلدا آماده شدید انار و خربزه و آجیل شب چله را فراهم کردید زود باشید که داره کم کم دیر میشه ها شب چله بزرگ و زاده شدن میترا خجسته باد یلدا واژه ای سریانی است به معنای میلاد یا تولد ** خداوند نگهدار ایران باد ** سر بزن .....
مائده
21 آذر 90 10:34
ای وای چه جوری هم نگاه می کنه
مامان هستی
21 آذر 90 10:43
این مردها وقتی مریض میشن از بس که بدغذا ،بد ادا و بد اخلاق میشن من ترجیح میدم از بین هستی و باباش اگه قراره یکیشون مریض بشه اون هستی باشه.
غصه نخور عزیزم هممون یکشونه تو خونه داریم.
جالب اینجاست که وقتی ما خانما مریض میشیم اصلا به روی مبارک خودشون نمارن.


واقعا
نگین مامان رادین
21 آذر 90 23:55
فدای چشات بشم من چقدر عسلی عروسک


ممنونم خاله مهربونم
عمه نرگس
25 آذر 90 23:57
عاشق این عکس آخرییم.بوسسسسسس محیا جونی


مرسی عمه جونی...