محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

4/آذر/90

1390/9/7 8:22
نویسنده : مامان مریم
606 بازدید
اشتراک گذاری

امروز جمعه است..این هم دو دخمل خوشگل:

هرچند اگه میذاشتی موهاتو شونه کنم خوشگل تر میشدی..اما همیشه موهات بلوشوووو بود..

کلی تصمیم گرفتیم تا کجا بریم...خاله فرزانه پارک دلفینها رو پیشنهاد داد..اما به قیمتش نمیارزید...تصمیم گرفتیم بریم تو پیست ساحل دوچرخه سواری..

تو این هوای عالی بهاری چقدر چسبید خداییش:

البته شما ترک سه چرخه خاله جون سمانه نشستی چون دوچرخه بلد نبود برونه:

البته واسه اینکه دلت خوش بشه اومدم سواریت دادم:

 

بین راه به یه پارک کوچولو برخوردیم که شما دلت خواست بازی کنی...هرچند تایم کرایه دوچرخمون میگذشت، اما خوشحالی شما برای من مهمتر بود...

اونجا با یه خونواده چینگ چانگ چون دوست شدی اما روم نشد ازشون عکس بندازم..

و بعدش هم چقدر بستنیه چسبید:

دیگه برگشتیم خونه و خاله فرزانه ماکارونی درست کرده بود. خیلی زحمت کشید دستش درد نکنه...

اما دم خونه یهو دست به کاکتوسها زدی و کلی داستان بعدش:

 

نهار رو خوردیم و بعد کمی استراحت رفتیم هایپر مارکت. چون زودتر از جاهای دیگه باز میشد..چند تا شلوار آدیداس ( من دوتا) خریدیم و دوباره رفتیم مرکز تجاری.. خاله فرزانه نیومد و ما هم با کالسکه آیاتای شما رو بردیم و شما همش توش خواب بودی و ما تونستیم راحت خرید کنیم..

و ازین خوشت اومد:

و باز هم شکلات و چیپس:

بعدش خاله فرزانه اومد و با هم دوباره رفتیم پردیس. شب هم رفتیم جشنواره تا با کارت قرعه کشی که از دوربینم گرفتم شرکت کنم اما خوش شانس نبودم...

شما هم تو بچه داری کلی به خاله کمک کردی:

و آخر هم گریه اش رو درآوردی:

شب هم ساندویچ گرفتیم و رفتیم لب ساحل آرام، و شما هم بعد شام همونجا بعد خوردن نون خالی ( بقول خودت) خوابیدی

 و یک و نیم بود که برگشتیم خونه..عکسهای این قسمت رو تو ادامه مطلب میذارم...فعلا از آپلود عکسها خسته شدم...

برای دیدن عکسهای خوشگل تر به ادامه مطلب برید

این هم چند تا عکس:

 

شام ساحلی

شب خوبی بود..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)