24/ آبان/90- روز عید غدیر
عید غدیر مبارک!!!!
صبح عید من از کسالتم همش خواب بودم و شما سحرخیز با خاله جون رفتی خونه سیده ها عید دیدنی...شنیدم کلی شیرینی و شکلات خوردی. خدا به ما رحم کنه... من هم حوالی ظهر یه سری خونه سادات جون زدم که دقیقا بغل خونه مادرجون بود...حتی وقتی مادرجون اینا سر خاک خاله جون گل و شیرینی بردند حوصله نداشتم برم...
تا عصر که با چک و لگد خاله جون عسل از خواب بیدار شدم . تا بریم خونه کیمی جون و زندایی فاطمش که سید بودند...اونجا رو خیلی دوست دارم..خونه خاله همه جمع بودن بعد تموم شدن مراسم عزاداری بابای عاطفه، فرصت خوبی بود تا کنار هم جمع بشیم و بخندیم و کمی حال و هواشون عوض بشه...کلا با دیدن من همشون شاد میشن...ما اینیم دیگه...
تا دیر وقت اونجا بودیم و بعدش همه خونه مادرجون اومده بودن..از جمله سنا توچولو...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی