محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

خاطرات 13 ماهگی

1390/4/15 8:56
نویسنده : مامان مریم
923 بازدید
اشتراک گذاری

25آذر 89 خیلی وقته که اگه کسی پستونک اورتودنسیتو برعکس بذاره خودت برمیگردونیش به حالت درست. قربون عقل و شعورت. اصلا ( با عرض معذرت) نوک سینه مانی رو هم ارتودنسی کردیBelly Laugh

به هر چیز خوردنی هم میگه هم ..هم.م م 


28 آذر 89 روزهای محرمه. روزهای عاشورا لباس علی اصغرت رو پوشیدی عکسش قبلا گذاشتم. تازه تو آتلیه هم باهاش عکس گرفتی. آتلیه رخساره تو اوقاف. رو شتر و اسب جناب یزید هم تو تعزیه نشستی و کلی خندیدی.عکساشو هم قبلا که گذاشتم


29 آذر 89 مانی الان دو روزه که مریضه و کمرش درد گرفته. و سرکار نرفتیم. تو خونه هم از دست شما....من و بابایی که رفتیم دکتر گذاشتیمت خونه دختر عمه بابایی.خسته و کلافه که شدی کیف و ژاکت و کلاه و کفشتت رو بادستای کوچیکتبرداشتی و رفتی سمت در که بیای خونه. همشون ازین حرکتت می خندیدن. نمیدونن دخترم اونقدر عاقله که میدونه موقع رفتن به خونه باید وسایل شخصیشو جمع کنه


 14 دی 89 مهر مانی برداشتی و باهاش نماز خوندی. سجده کردی وای چه صحنه قشنگی بود.حیف که بابایی خواب بود ببینه. اولش فکر میکردی که من مهر رو میخورم . آخه نی نی ها همش بفکر خوردن هستن فقط نانازی ام


16 دی 89 پنجشنبه رفتیم واسه دخترم پالتو خریدیم.

باباییش هم پراید رو فروخته ومیخاد ال 90 بخره. به یاد روزهایی مه باهاش داشتیم عکسش رو میزارم

 

این هم عکس ماشین جدید. وااااااوووووو

چندروزی بود که دخترم دوباره حساسیتت گل کرد و مریض شد و عمه مریمت اومد خونمون نگه ات داشت.

مانی تا در لباسشویی رو باز کرد تلفن زنگ خورد. صحبت مانی که تموم شددید محیا جون  لباسها رو از لباسشویی داخل سبد ریخته. و چون کار خوبی کرد واسه خودش دست زد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)