محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

خاطرات 3 ماهگی

1390/6/2 11:41
نویسنده : مامان مریم
1,338 بازدید
اشتراک گذاری

مهمترین اتفاق سوراخ کردن گوشته که فیلمش رو هم خاله جون گرفت و شما چه جیغی میکشیدی....عذری خانم (دختر عموی من) گوشت رو تو آرایشگاه با دستگاه سوراخ کرد. گوش جانان رو هم همینطور...

نگاه کنین چه بلا شده این دخمل ما

این در آغوش مادر و تو موبایل فروشی

مامان فدای اون چشای نقلی ات وروجک من!!!

این هم پاهای نی نی که من از بچگی دوست داشتم و بهش می گفتم پاک کن.آخه دوره ما پاک کنهایی به شکل پای کوچیک هم میفروختن

خونه عمه که بزور نشوندنت..

جوجه رنگی مادر....

محیا در جشن نیکوکاری آخرسال - میدان نبوت، مسجدالنبی

محیا با عروسکهاش رو پتوی قشنگی که حدیثه جون واسش آورده. اما مانی دیده با بقیه وسایل اتاق خوابش سته، انداخته رو تختش...

لباسشویی شما که بعد سه ماه از بدنیا اومدنت از جمهوری خریدم و خیلی تو شستن بدردم خورد

 مانی در تدارک هفت سین عید. هرچند سال تحویل خونه خودمون نیستیم و میریم سرخاک خاله جون..

کمدت که بعد بدنیا اومدنت سفارش دادیم.کاش درش رو باز میکردم و عکس میگرفتم. این خونه چون کوچیکه سرویست رو کامل نکردم و گذاشتم تخت و ویترین شیک واست تو خونه شمال بسازن.آخه اونجا هم بزرگ و هم ثابته..

آخ مانی قربون اون گیره موی کوچیکت بره الهی. چه نازی تو عزیزکم...

این هم یه مدل مو که مادر جون اصلا از شاخی بودنش خوشش نمیومد. این گیره هارو سحر واست خریده

 بقیه عکسها هم که تو قسمت امون از دست پشه آوردم مال سه ماهگی شماست. ادامه مطالب هم رو بخون

دقیقا 75 روزت بود از خرید لباسشوییت بر میگشتم که موبایلم زنگ خورد و محمد و مهرسا و هاجر اومده بودن تهران و نزدیک خونمون بودن. همون موقع امین خونه ما بود و گذاشته بودمت پیشش.امین جون بنده خدا از وقتی که واکسن دو ماهگیتو زدم اومد پیشم کمک عمه واسه نگهداری شما.پسر عمه به این خوبی کی داره؟؟؟؟ یکماه کمکم کرد.از صبح میزاشتمت پیشش تا عصر.همه کار واست میکرد جز عوض کردن پوشکت.شیر خشک درست میکرد بازیت میدادو... همیشه ازش ممنونم. راستی امین واست مثه داداشیه.همونطور که مهرناز و مرجان داش امین صداش میکنن. خلاصه شب راحله و جواد هم اومدن.جمع ما جمع بود و کلی اونشب خوش گذشت.

این هم محمد پسرخاله شر مامان

محمد و امین جون کنار مانکن آرین جین

اینم بابا علی زیبا با اون عینک زشتی که همه زدیم و کلی خنده دار شدیم. اونشب از خنده دل درد گرفتیم

اینم آقا جواد پسرخاله...وای چه زشت شدن بیچاره ها

فرداییش همه رفتیم کرج خونه راحله اینا. داشتیم از گازگرفتگی و مرگ همسایه بغلی شون حرف میزدیم و شما و خاله جون هاجر تو حموم بودین. یهو دیدم سرم بشدت گیج میره. اما هرچی گفتم کسی جدی نگرفت....اصلا دستم نمیاد ادامشو بنویسم. یادآوریش بدنم رو میلرزونه....از حموم آوردمت بیرون. دیدم  برخلاف همیشه اصلا گریه نمیکنی. حتی موقع پوشیدن از خواب بیدار نشدی.گذاشتمت دم پنجره. نگران شدم .کمی تکونت دادم. یهو دیدم در حموم باز شد و خاله جون لخت غش کرد وسط اتاق جیغ کشیدم علیییییی بچه ها با گاز خفه شدن. بردیمنون وسط حیاط. همسایه ها اومدن. هردو بیهوش بودین. آمبولانس اومد و من و راحله شما رو بردیم بیمارستان کودکان و بقیه با خاله جون رفتن. تو راه دیگه اونقدر جیغ زدیم و امام حسین رو صدا زدیم که بیحال شدیم و افتادیم. آمبولانسیه به راننده گفت سریعتر برو بچه تقریبا نموم کرد. فکر کن فقط 75 روزت بود. وقتی رسیدیم بغلت کردم و سریع از آمبولانس پریدیم و بدو تو بیمارستان. عزیزم اکسیژن وصل کردن بهت و تا بهوش بیای چند ساعتی گذشت. اگه بدونی من تو بیمارستان چکار میکردم...خدا نصیب نکنه. نمیدونی بیحال افتادنت تو بغلم چه شکنجه ای بود واسم. تا 3 صبح اکسیژن بهت وصل بود تا یه جیغی زدی. خیالم که راحت شد من رو بردن زیر سرم و اکسیژن. خاله جون هم که بهوش اومد و همه دم دمای صبح برگشتیم خونه.ما هم زودی اومدیم تهران و به هیچ کس چیزی نگفتیم . اینهم از امین بیچاره که اومد خونه عمش تهران که یک کم استراحت کنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فریماه
2 مرداد 91 17:55
الهی چی کشیدی مریم جون. مو به تنم راست شد. خداروشکر. خصوصی داری خانمی