محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

خاطرات 12 ماهگی

1390/2/31 11:43
نویسنده : مامان مریم
914 بازدید
اشتراک گذاری

21آبان محیای مامان امروز شیشه شیرت روی برای اولین بار با دستهای کوچیکت نگه داشتی.

اما وسطاش ماهواره یه آهنگ قشنگ و رقصی گذاشت و مجبور شدی رقص رو به خوردن ترجیح بدی. در نتیجه شیشه رو ول کردی و شروع کردی به دست زدن


24 آبان 89 دخترم هر شب با اومدن بابا علی کلی ذوق می کنه. اما دخترم امشب باباشو ندید آخه بابا علی تا دیروقت سرکار بود


٢٥ آبان 89 دخترم با صدای تلفن میدوا سمت گوشی و میگه ع ل ی.خوشبحال باباییش

 


روز عید قربون 26آبان که با کمک سحر تاتی میکنی


 

 خودت تنهایی داری جورابتو می پوشی گلم

27 آبان 89 وای چی بگم از تولد دختر گلم. که بخاطر محرم زود گرفتیم. ایشاله تولد 100سالگیش.چقدر مانی زحمت کشد و چقدر زحمتاش نتیجه داد. مرسی مامانی


3 آذر 89 دخترم با کمک مهرناز جون بالاخره تونست چند قدم راه بره


5 آذر 89 روزهای عید غدیره و دخترم این روزها کلی عروسی رفت و بهش خوش گذشت.


11 مهر 89 این روزها بدلیل آلودگی هوا همش 4 و 5 شنبه تعطیله و ما هم همش به بهونه سلامتی شما و بخاطر دلمون میریم شمال. اما واقعا چقدر این هوا واسه جوجوکم مضره. اما میدونی مامانی اینجا کسی رو نداره که بیاد کمکش. مجبورم هرروز ببرمت مهد. هربار هم که میریم شمال یه مدل مریض میشی. بردیمت پیش دکتر سوادکوهی. هر بار هم با مریضی و نخندیدنت حال دایی جونها و همه اونایی که میان دیدنت  رو گرفتی.


18 آذر 89 امروز 5 شنبست. بعد مدتها مانی خونست و به کار خونه مشغوله.اما اونقدر خسته که نای دعوت کردن چندتا مهمون واسه تولد واقعیت رو نداره. از بس تولدت مفصل بود و کار داشت هنوز خستگی تو تنشه. و قراره امشب سه تایی تولد بگیریم. مانی میخواد بخوابه اما ناز دختر محکم انگشتشو تو چشم مانی فرو میکنه تا نخوابه. ای بلا. تازه میگی تش و محکم به چشم مانی فشار میاری. بقول یکی از همکارام که میگه بچه اگه یواش هم فشار بدی ما میفهمیم این چشم مامانیته.خیلی دوست داری فیلم تولدتو نگاه کنی. اما چون نمیتونی رو صندلی کامپیوتر بشینی هی بمن زور میگی تا بغلت کنم و روزی صد بار فیلمتو ببینیم.آخ مانی فدای یکی یدونش


١٩ آذر سه تایی به اتفاق مهمونهای ویژه (شاسخینها) تولد خوبی تو خونه گرفتیم. و بابایی بخاطر محرم مشکی پوشیده بود. بابایی به شما یه رب سکه داد. صبح هم مانی از امامزاده صالح واست لباس علی اصغر و سنج گرفتم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فاسان
21 اردیبهشت 90 19:35
وبلاگ خوبی درست کردی امیدوارم همیشه درکنارفرزند گلت شاد و موفق باشی(◠‿◠) به ما هم سر بزن امیدوارم به دردت بخوره http://ehsan418.mihanblog.com