محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

خاطرات 16 ماهگی

1390/3/9 14:50
نویسنده : مامان مریم
651 بازدید
اشتراک گذاری

روزهای آخر سال مهد کودک دانشگاه بدلیل خصوصی سازی تعطیل شد. خانم قیاسی هم قبول کردن چند روز شما رو به مهد جهاد کشاورزی ببریم. اونجا اصلا غریبی نکردی.آفرین دختر اجتماعیم.Kisses و رویا جون مربیت بود.روز آخر هم سبزه، تخم مرغ طرح خرگوش و کیف کادو گرفتی.

 


قبل عید واسه دخترم یه عالمه لباس و کالسکه هم گرفتم. رفتیم بهار و خاله شیرین واسه دخترم شال و کلاه گرفت. الانم که قراره واسمون یه نی نی بیاره


3 / فروردین واسه مانی تولد گرفتیم و شماکلی رقصیدی. اصلا هرجا میرفتی می رقصیدی طوری خسته میشدی که شب زور میخوابیدی


15 / فروردین/90 و ما امروز اولین روز کاری سال جدیدمونه.3_8_13.gifبعد اینهمه تعطیلی حسابی تنبل شدم.کارها و حرفهای زیادی رو تو عید یاد گرفتی که جاداره بنویسم. کش یعنی کفش! ببعی میگه بَ البته یک بَ و نه دوتا. جی جی دوتا و خیلی کارهای بامزه دیگه.دختر مانی کلی عیددیدنی رفت و عیدی گرفت مانی هم میخواد واسش النگو بخره


امروز اولین روز مهد خصوصی دخترم بود. فعلا تا مهد جابیفته کلی طول میکشه.


 مادر جون و پدرجون و خاله جون سمانه 5 عید به سوریه رفتن.

خونه بدون اونا صفا نداشت.ما قراره آخر هفته واسه دیدنشون بریم. موقع برگشتشون نتونستیم مرخصی بگیریم. اومدن و کلی واسمون کادو آوردن. لباس عروس و عروسکو...آوردن. دستشون درد نکنه. ما ١٧ فروردین برای دیدنشون رفتیم شمال . مراسم عروسی مونا و مراسم چهل مادرجون باباعلی هم بود. 


 این روزها که هوا خوبه با کالسکه میبرمت بیرون می گردیم.

کمی هم بابابایی میریم پارک. آخه سنگین شدی و دیگه نمیشه بغلت کرد 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زينب عشق مامان و بابا
3 خرداد 90 15:03
سلام روز مادر مبارك
مادر سامان
3 خرداد 90 20:41
مرد آمد و دردی به دل عالم شد از روز ازل قسمت زنها غم شد در دفتر خاطرات حوا خواندم جانم به لبم رسید تا آدم شد روز زن را به همه زجر کشان عالم هستی که جان وروح خود را برای تعلیم موجودات ناشناخته ای به نام مرد نثار می کنند تبریک می گویم. به ما هم سر بزنید منتظرم شما می مانم وبلاگ ( پسر بد )