قاطی پاتی
محیا و درسا خانمی با توافق رو یه تاب...
من بشدت از بابت این امکانات ضایع مهد از دخترم عذرخواهی میکنم.. بابا فضا رو برای بچه ها بهتر کنین... هر روز هزار تا اتفاق بابت این تابهای آهنی و سنگریزه ها واسه بچه ها میفته.. آخه چنین وسایل بازی تو دهات کوره هم دیگه دیده نمیشه.. مامانها باید جمع بشم و به سیفی بگیم که اگه تغییرش نمیدین لااقل جمعش کنین
و یه روز دیگه. شنبه 4/3/92
و یه روز دیگه فکر کنم چهارشنبه قبلش یعنی 1/3/92
و همون شنبه که با خاله طیبه اومدیم 7 حوض و کنار حوضها بستنی خوردیم..
تو پارک با هستی خانمی. یکشنبه 5/3/92
و عصر یکشنبه بعد استخر. در حال خوردن غذا از فرط گشنگی:
دوشنبه 6/3/92 زمین چمن. کله صبحی:
آرزویم همیشه شادی توست..
پ ن: این روزهاشدیدا مشغول سواری دادن و پاچه خواری هستیم. به کی؟؟؟ خوب معلومه. به باباعلی.. شدیدا هواشو داریم تا رضایتو برای موضوعی جلب کینم. کدوم موضوع؟؟؟ حالازوده تا بفهمید.[مرموز بازی]
و اینجا پارک شماره دو ولنجکه که متاسفانه زیاد با لباس دخترم ست نیست.. (آخه محیا فعلا همین یه دونه سویشرتو داره. تو صندوق عقب ماشینه و همش همینو میپوشه)
پف چشات منو کشته دختر:
و این هم سه شخصیت برجسته، رایا و صدف وامیر علی.. رایا روزهای آخریه که میاد!! آخه قراره با مامانش بره مرخصی زایمان داداشیش.. بسلامتی..
و این هم راشین که بالاخره لبخندشو دیدیم:
و شرمنده چند تا عکس س ک س ی:
خوب مگه چیه.. دخترم گرمشه. ما هم نمیدونیم رفتنی هستیم یا باید کولر رو راه بندازیم..
و این هم عکس برداری محیا. یعنی دیروز بالای 50 تا عکس در یه دقیقه گرفتی. من هم سریع دوربینو نجات دادم..
خوب دخترم از علایقش عکس گرفته.. صفحه بصفحه کتاباش.. تازه جمعه ای بعد مدتها از من و بابایی عکس دونفره انداختی و چقدر قشنگ.. قربونت برم که میشه ازین ببعد روت بیشترحساب کنم..