گفتنی ها
محیا تو خمنه: مانی!! lets go بزن بریم من و باباعلی درجا سر جامون غش کردیم..
گاه و بیگاه طوری که بجاست، مثلا موقع نشستن، یه آه بلندی میکشی و میگی: خدایاااااااا شکرت.. و آدمهای اطرافت میخوان گازت بگیرن. اینو از من یاد گرفتی...
یه موقع هایی هم حس شمالیت گل میکنه و جملات قصاری بکار میگیری که ما شاخ درمیاریم. آخه ما تو خونه اصلا شمالی صحبت نمیکنیم. مثلا چندروز پیش پشت چراغ قرمز بودیم که چراغ سبز شد. به بابایی گفتی: سبز بیه. برو دیگه....
یه لیموزین تو خیابون دیدی میگی: آقا مگه تو اتوبوسی؟؟؟
ازت پرسیدم محیا دیگه عمو شهرام نمیاد مهدتون.. با ناراحتی گفتی: نه خبری نیست!!!
همش میگی خدا خیرت بده.. داداش خیرت بده. ایشاله جبران کنم... کلا یه سری حرفای مردونه داش مشتی این روزها زیاد میزنی.. البته هستی و بقیه دوستات هم اونا رو بلدن. باید ریشه یابی بشه
خیلی چیزای دیگه هم میگی که الان یادم نیست.. قربونت برم که تو طول روز با این کارها و حرفای خوشمزه سرگرممون میکنی...