محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

داستان بانک زعفرانیه

1392/2/9 10:57
نویسنده : مامان مریم
351 بازدید
اشتراک گذاری

همون بانکه رو یادتونه که محیا دلش میخواست اونجا برج بخریم؟؟ داره یه فرجهایی میشه.

رئیس بانک و کارمندانش چون ما همش دقایق آخر کارشون میرسیم، واسه رفع خستگیشون هی سر بسرت میذارن و بهت شکلات و کیک و خلاصه هر چی واسه امروزشون اضافه اومده تقدیم میکنن. شما  هم شرطی شدی.

دیروز تا رسیدیم دم بانک ( من چون جای پارک نبود با ماشین تا کنار شیشه رئیس رفتم و بنده خدا از ترس از جاش بلند شد. گفت الان این خانم با ماشین میاد تو شیشه) تا رسیدیم پریدی پایین و رفتی تو. گفتم محیا خاله طیبه تو ماشینه بشین تا بیام..

کنار باجه مشغول بودم که دیدم آقای معاون با شکلاتهای فراوان اومد سمتت. برداشتی و با کلی اخم رفتی رو یه صندلی دیگه. متصدیه میگه خانم خوشم میاد. بچت خیلی تخس و بداخلاقه. شکلاته رو هر بار میگیره، نه لبخندی ، نه تشکری،و...نیشخند منم گفتم با آقایون اینجوریه. بجاش اینجوری نیست..

یهو رئیس بانک گفت: همینجوریش خوبه. بعد اومد سمتت و گفت: خانم خوشگله عروسم میشی؟؟؟؟ من عاشقتم!!!!.. بعد من لبخندی زدم و تو دلم گفتم: آقای رئیس. اگه تو این برج کناری چند واحد داری بله رو از همین الان میدم..

اونقدر میرم اون بانک تا پسر این آقای رئیس بزرگ بشه.. ببینیم فرجی میشه ما هم برج نشین زعفرانیه بشیم؟؟؟؟!!

اینو نوشتم تا فریماه جون و پسرش زودتر دست بجنبن و بجای اینهمه وسیله الکترونیکی خریدن پولاشونو جمع کنن تا برجه رو واسه دخترم بخرن!خنده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ملینا
9 اردیبهشت 92 10:50

خدا خفت نکنه کلی خندیدم همکارام می گن چته چرا خود به خود می خندی .منم این پست رو نشونش دادم.
کمی صبر کن خودم براش پسر می یارم یه برج هم تو زعفرانیه براشون می خریم.بقیه رو ولش کن .


مرسی عزیزم حالا شما پسره رو فعلا بیار
مامي کوروش
9 اردیبهشت 92 11:11
ببينا ابروي ادم و ميبري . ما کلا يه تبلت که الان با همون دارم برات کامنت مي ذارم (پز و داشتي ) خريديم . بابا تا اون موقع بازنشست مي شم با پاداش اخر خدمت ، يه خونه دو تا خيابون بالاتر دو تا خيابون پايينتر براشون مي خرم !


خودتو عشق است اونا شوخیه
مامان ریحان عسلی
9 اردیبهشت 92 12:04
ریحانم با آدم های غریبه این مدلیه نه لبخند و .... این تیکتم به مامی کوروشم عشق مریم جون




عاشقشم
ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
9 اردیبهشت 92 12:10
میخواهم عاشقی را از تو یاد بگیرم
که چنین بی وقفه در هر زمان و مکانی
یادت نمیرود باید عاشقی کنی
کاش من اینگونه عاشق بودم .....
ای کاش
روز زن و روز مـــ♥ــادر بر شما مبارک باد
ما آپیم
ممنونم که بهمون سر زدید


ممنونم عزیزم
مادر آیاتای
10 اردیبهشت 92 15:49
ای جانم.
حالا اون خانم متصدیه نمی شد این وسط سوسه نیاد؟
آخ که این خانوما چقدر حسودن!


جیگرتو عشقم. متصدیه مرد بود اما نمیدونم منظورش چی بود؟؟؟