بزودی پستی
همراه با عکس. شامل خاطرات سه روزه شمال (محال یادم بره). آرایشگاه رفتن خانمی، استراحت مطلق من و ... و...
اینا رو گفتم تا یه خرده مامی کوروش یاد بگیره صبرشو بالا ببره. گاهی لازمه.
باورتون میشه نوشتم نفرستادم پرید.
چهارشنبه بدون بابایی قرار بود با اتوبوس همسایه شمال بریم. ساعت 4 بایست پیش بابایی باشیم تا ماشینو بهش تحویل بدیم. منم با اعتماد بنفس کامل 3و20 دقیقه از صدر میزنم که برم و میخورم به ترافیکی شدید. کمی تو ترافیک نمونده بودم که راننده زنگ زد. منم گفتم کمی معطل کن رسیدم.. حالا هی اون زنگ بزن هی من گاز بده. خلاصه بابایی رو برداشتیم و تا رودهن تونستیم خودمونو بهش برسونیم. تا حالا تو زندگیم رالی به این باحالی اونهم تو جاده شمال نرفته بودم.وقتی رسیدیم شمال شبش بارون و فرداش با این منظره بهار نارنج و گوجه سبز کنار هم مواجه شدم.
تا رسیدیم کادوهایی بود که بسمتت سرازیر میشد.
این فیل و بچه هاش رو مادرجون برات خریده. قربون دستای پیرش..
گذاشتی تو سینی تا راحتتر حرکت کنه
5شنبه صبح رفتی خونه خاله جون و بعدشم آرایشگاه تا بقول خودت عروس بشی..
نمیذاشتی ببریمت حموم میگفتی آخه موهام آب بخوره بلند میشه دوباره
کیک بمناسبت کوتاهی موهات
شما خونه خاله جون بودی و منم خونه مادرجون تنها زیر پتو تا اینکه مادرجون برای خوردن بیدارم کرد. کلی آرامش داشتم و خستگی درکردم.
غروب هم تا زندایی بیاد و بهم ماشین بده، بریم خونه مامان بزرگ دیر شد و با علیرضا و مهرناز 8ونیم شب رفتیم تا هم کادوی مامان بزرگ رو بدیم و هم خیرات بمناسبت سالگرد خاله جون زهره. شما هم تو راه خوابیدی و اونا هم خوابیدتو بوس کردن..
بعداز ظهر جمعه رفتیم پارک هندونه. فصل امتحانات بچه ها بود و ما هم همش تو خونه بودیم..
عرق کنان از استخر آوردیمت بیرون دوباره میخواستی. بزور برت گردوندیم خونه..همیشه شاد باشی گلم..
این جلیقه استخر رو هم خودم برات خریدم.. مهرناز برات بابا اسفنجی خرید و شکلات سنگی و خاله جون هم خوردنی و استیکرهای مورد علاقت و .. دوباره بهت خوش گذشته و ...
تو ادامه مطلب هم عکس گذاشتم..
اینجا من دارم باسرعت 120 تا خودمو به اتوبوس میرسونم و شما اینگونه خوابیدی. ببخشید عکسشو برات گذاشتم. اما با همین حالت با ترمز ناگهانی من پرت شدی کف ماشین:
این هم دختر خاله ارشد و محیا:
ایجاد مزاحمت برای خانمهایی که میخوان عکس بگیرن:
این هم برای شادی روح خاله جون که دهم سالگردشه:
خدایا به ما اونقدری عمر بده که فقط تو شادیهای اطرافیانمون باشیم. غمشونو نبینیم..