محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

بزودی پستی

1392/2/9 8:15
نویسنده : مامان مریم
776 بازدید
اشتراک گذاری

همراه با عکس. شامل خاطرات سه روزه شمال (محال یادم بره). آرایشگاه رفتن خانمی، استراحت مطلق من و ... و...

اینا رو گفتم تا یه خرده مامی کوروش یاد بگیره صبرشو بالا ببره. گاهی لازمه.

باورتون میشه نوشتم نفرستادم پرید.

چهارشنبه بدون بابایی قرار بود با اتوبوس همسایه شمال بریم. ساعت 4 بایست پیش بابایی باشیم تا ماشینو بهش تحویل بدیم. منم با اعتماد بنفس کامل 3و20 دقیقه از صدر میزنم که برم و میخورم به ترافیکی شدید. کمی تو ترافیک نمونده بودم که راننده زنگ زد. منم گفتم کمی معطل کن رسیدم.. حالا هی اون زنگ بزن هی من گاز بده. خلاصه بابایی رو برداشتیم و تا رودهن تونستیم خودمونو بهش برسونیم. تا حالا تو زندگیم رالی به این باحالی اونهم تو جاده شمال نرفته بودم.وقتی رسیدیم شمال شبش بارون و فرداش با این منظره بهار نارنج و گوجه سبز کنار هم مواجه شدم.

تا رسیدیم کادوهایی بود که بسمتت سرازیر میشد.

این فیل و بچه هاش رو مادرجون برات خریده. قربون دستای پیرش..

گذاشتی تو سینی تا راحتتر حرکت کنه

5شنبه صبح رفتی خونه خاله جون و بعدشم آرایشگاه تا بقول خودت عروس بشی..

نمیذاشتی ببریمت حموم میگفتی آخه موهام آب بخوره بلند میشه دوبارهنیشخند

کیک بمناسبت کوتاهی موهات

 

 

شما خونه خاله جون بودی و منم خونه مادرجون تنها زیر پتو تا اینکه مادرجون برای خوردن بیدارم کرد. کلی آرامش داشتم و خستگی درکردم.

غروب هم تا زندایی بیاد و بهم ماشین بده، بریم خونه مامان بزرگ دیر شد و با علیرضا و مهرناز 8ونیم شب رفتیم تا هم کادوی مامان بزرگ رو بدیم و هم خیرات بمناسبت سالگرد خاله جون زهره. شما هم تو راه خوابیدی و اونا هم خوابیدتو بوس کردن..

 

بعداز ظهر جمعه رفتیم پارک هندونه. فصل امتحانات بچه ها بود و ما هم همش تو خونه بودیم..

 

 

 

عرق کنان از استخر آوردیمت بیرون دوباره میخواستی. بزور برت گردوندیم خونه..همیشه شاد باشی گلم..

این جلیقه استخر رو هم خودم برات خریدم.. مهرناز برات بابا اسفنجی خرید و شکلات سنگی و خاله جون هم خوردنی و استیکرهای مورد علاقت و .. دوباره بهت خوش گذشته و ...

تو ادامه مطلب هم عکس گذاشتم..

اینجا من دارم باسرعت 120 تا خودمو به اتوبوس میرسونم و شما اینگونه خوابیدی. ببخشید عکسشو برات گذاشتم. اما با همین حالت با ترمز ناگهانی من پرت شدی کف ماشین:

این هم دختر خاله ارشد و محیا:

ایجاد مزاحمت برای خانمهایی که میخوان عکس بگیرن:

این هم برای شادی روح خاله جون که دهم سالگردشه:

خدایا به ما اونقدری عمر بده که فقط تو شادیهای اطرافیانمون باشیم. غمشونو نبینیم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامي کوروش
8 اردیبهشت 92 9:22
اتفاق الان اومدم بپرسم کجايي خبري ازت نيست که حقيقتي که نوشتي خورد تو صورتمممم


ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
8 اردیبهشت 92 10:00
کماکان منتظریم با پست جدید شما که نمایید به ما سر بزنین حداقل تشریف بیارین یه یادگاری برامون بنویسین
مامان ریحان عسلی
8 اردیبهشت 92 10:30
سلام می بینم که حسابی کل کل داری با دوست ما بی صبرانه منتظریم
مامان ملینا
8 اردیبهشت 92 10:39
کی می نویسی فقط زود که دلم برای محیا جونی تنگیده
مامي کوروش
8 اردیبهشت 92 11:31
ميبين سيما جووون من بي زبون مظلوم واقع شدم و هنوزززززز منتظريممممممممم مريم جووووون


عن قریب
مامان صدف
8 اردیبهشت 92 12:43
به به چه درختی، چه میوه هایی. میدیدم برا رفتن چه جلز و ولزی میکردی. پس بگو. بیخود نبود. جای من خالی. اگه بودم حتما" میرفتم بالای درخت. ــــــــــــــــــــــــــــــ کد امنیتیت دهنمو صاف کرد.
مامی کوروش
8 اردیبهشت 92 13:19
ای وااااای منم گوجه سبز می خوامممم !
چقدرررر موهاش رو کوتاه کرده بهش میاد ،خیلی نازتر و جیگمل تر شده
چه ژستهایی هم می گیره ، واقعا من که پسر دارم می فهمم دخملها چقـــــــــــــــــــــــــــدر ناز دارند !
انشا... همیشه به خوشی و پارک
روح خاله جون هم شاد باشه


آرام گرفتن قلبت مبارک خواهر... مرسی خاله مهربون
مامان کوروش (زهره)
8 اردیبهشت 92 14:28
الهیییییییییییییی! بی نهایت موی این مدلی بهش میاد خوشگلم
خدا واقعا بهتون صبر بده! تصورشم سخته آدم خواهر جوونشُ از دست بده!
ممنونم به خاطر رمز مانی مهربون


شما مرسی گلم
مامان هستی
9 اردیبهشت 92 8:20
ماشااله چقدر موهاش بهش میاد منم میخوام موهای هستی رو مرتب کنم اصلا همکاری نمی کنه

بچه راست میگه بره حموم موهاش پف میکنه.

راستی موهاش رو سشوار کشیدی یا تاثیر آب و هوای شماله؟




والا رفت شمال آرایشگاه. خانمه سشوار براش کشید. اونجا موهاش فر میشه.خواهشا خودت کوتاه نکنیها..مثل سری پیش.


مامی کوروش
9 اردیبهشت 92 9:18
از دست تو اسن چه عکسیه از بچه گذاشتی اخه ، یعنی من کف زمینم الان بس که خندیدم . نکن اینکار رو خواهر
مامان ملینا
9 اردیبهشت 92 10:34
سلام محیاخانمی چقدر موی کوتاه بهت می یاد نازت می کنه.ان شالله همیشه به گردش و شادی.خدا خواهر مهربوت رو هم بیامرزه .


ممنون عزیزم