برج نیاوران
دیروز برای یه کار بانکی، مجبور شدم به یه بانک خصوصی نزدیک محل کارم برم تو زعفرانیه. بعد از اتمام کارم، پشت چراغ قرمز خیابون پسیان ایستاده بودیم تا بندازیم تو خیابون ولیعصر و بیایم خونه. من و محیا سمت راستمون متوجه یه برج قشنگی شدیم که حیاط و لابی قشنگی داشت مثل هتلها( شاید دوستان تهرانی میدونن کدوم ساختمونو میگم).
هردو داشتیم نگاه میکردیم. یهو پرسیدی: مانی اینجا کجاست؟ گفتم خونه مردمه. با عجله که انگار فکر خوبی به سرت زده باشه ،گفتی: مانی بیا خونه خودمونو پس بدیم به آقاهه، بیایم اینجا بخریم.. من دوسش دارم. آخ مادر قربون سلیقت بره. من هم دوست دارم برج نشین زعفرانیه باشم. شب به بابایی گفتم کلی خندید و بوست کرد...امیدوارم به خواسته های دلت بتونیم برسونیمت گلم..
چیزهای دیگه نوشت هم تو ادامه مطلب هست
دوشنبه رفتم مطب دکتر خودم. میدونستم حسابی شلوغه. بابایی اومد خونه و گذاشتمت پیشش. غذای خوشمزه ای براتون آماده کردم (چلوماهیچه) و کاملا پخته شده بود. گفتم علی نیم ساعت دیگه خاموشش کن تا فقط کمی آب غذا تبخیر بشه.
هنوز تو مطبم نوبتم نشده بود که این اس ام اس اومد: بسلامتی خورشت سوخته. ازبس بچه ات کار داره. حواس واسه آدم نمیذاره.
- یعنی جزغاله شد؟
- آره زغالی شد. بوش تموم اتاق پیچیده. شرمنده عفوم کن
- عزیزم من برای فردام نهار دارم اون غذای فردای شما بود..
سرم درد گرفته بود. خونه تر و تمیز و قابلمه قشنگم. این هم عکسش:
اونشب رو با سوپ گذروندن و من هم فقط خوابیدم و فردا صبح کمی زودتر بیدار شدم و براش نهار دیگه ای آماده کردم.
- بعدظهرها که اصلا نمیذاری بخوابم. مانی بیدار باش. اگه چشاتو ببندی من گریه میکنم ها. بمیرم برات که دلت برام تنگه و من هم مادر خسته کوفته شبهاتم. مانی!! منو ببخش بخاطر این روزها و عادت نداشتن به بیداری صبح زود با این ساعت رسمی کمی برام سخته. عن قریب عادت میکنم.
- پرسیدی: مانی دکتر کی بود؟ گفتم دکتر من؟ یه خانمی بود. گفتی: ن ن ن نه. دکتر شلوغ بود کی بود؟ خندم گرفت از اینکه بالاخره منظورتو میرسونی. منظورت مطب دکتر بود و بلد نبودی بگی..