محیا و مهمونی خونه دخترعموم
چند روز پیش مائده جون زنگ زد که میخواد آش بپزه و از ما خواست بریم خونشون.. استرسم بیشتر از شیطنتهای شما بود. بخصوص اینکه گفته بود دوتا پسرخاله هاش هم هستن و من به خودم ناراحتی راه ندم. میتونستم تصور کنم که قراره چی بشه و خونه یه دختر مجرد خوش سلیقه به چه روزی در بیاد.
اول از همه ما رسیدیم و یخی در شما نبود تا باز بشه. بعد هم که آراد و رادین جان اومدن و تا یخشون باز بشه صبر کردی.. فعلا تصاویرو داشته باشید..
کم کم قضیه اوج گرفت و لخت شدی و با یه زیر پوش، یه تنه افتادی به جون دوتا پسرها. اونا هم لپشون گل انداخته بود. رادین به محیا گفت: من از خودم دفاع نمیکنم و گرنه له ات میکنم. من هم که تو اون شرایط نمیدونستم چه کنم، روم نشد وایستم و عکس بندازم. خلاصه شانس آوردیم طبقه اول بود و کسی پایین نبود تا صدای کشیدن صندلیها رو روسرامیک تحمل کنه و تالاپ و تولوپ افتادن و پریدن از رو صندلیها رو بشنوه.
خلاصه جمع کردم و زودتر از همه برگشتم خونه و این هم محیا زمان رسیدن به خونه و بابایی تا دیدت فهمید که چه روز پرکاری رو گذروندنی و سری تکون داد..
و این هم چندتا عکس
داری هستی رو تاب میدی:
و اینجا هم با درسا در کمال تعجب خواستید کنار هم تاب بخورید
دوقلوهای خاله منظرو خیلی دوست داری و همش میگی مانی برام دوقلو بخر. یعنی یه قل واسه خودت. قربون برم چقدر با بچه های دیگه سازگاری داری حتما برات میخرم.. و مهرناز جون زحمت کشید برای عروسکی که خاله جون سمانه برات خریده بود یه قل خرید اما همچنان نی نی داداشی رو بورسه...