محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

محیا و مهمونی خونه دخترعموم

1391/9/13 10:21
نویسنده : مامان مریم
1,358 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش مائده جون زنگ زد که میخواد آش بپزه و از ما خواست بریم خونشون.. استرسم بیشتر از شیطنتهای شما بود. بخصوص اینکه گفته بود دوتا پسرخاله هاش هم هستن و من به خودم ناراحتی راه ندم. میتونستم تصور کنم که قراره چی بشه و خونه یه دختر مجرد خوش سلیقه به چه روزی در بیاد.

اول از همه ما رسیدیم و یخی در شما نبود تا باز بشه. بعد هم که آراد و رادین جان اومدن و تا یخشون باز بشه صبر کردی.. فعلا تصاویرو داشته باشید..

کم کم قضیه اوج گرفت و لخت شدی و با یه زیر پوش، یه تنه افتادی به جون دوتا پسرها. اونا هم لپشون گل انداخته بود. رادین به محیا گفت: من از خودم دفاع نمیکنم و گرنه له ات میکنم. من هم که تو اون شرایط نمیدونستم چه کنم، روم نشد وایستم و عکس بندازم. خلاصه شانس آوردیم طبقه اول بود و کسی پایین نبود تا صدای کشیدن صندلیها رو روسرامیک تحمل کنه و تالاپ و تولوپ افتادن و پریدن از رو صندلیها رو بشنوه.

خلاصه جمع کردم و زودتر از همه برگشتم خونه و این هم محیا زمان رسیدن به خونه و بابایی تا دیدت فهمید که چه روز پرکاری رو  گذروندنی و سری تکون داد..


و این هم چندتا عکس

داری هستی رو تاب میدی:

و اینجا هم با درسا در کمال تعجب خواستید کنار هم تاب بخورید

دوقلوهای خاله منظرو خیلی دوست داری و همش میگی مانی برام دوقلو بخر. یعنی یه قل واسه خودت. قربون برم چقدر با بچه های دیگه سازگاری داری حتما برات میخرم.. و مهرناز جون زحمت کشید برای عروسکی که خاله جون سمانه برات خریده بود یه قل خرید اما همچنان نی نی داداشی رو بورسه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان کوروش
13 آذر 91 9:46

یعنی اون صحنه پرش اخرشـــــــــــــه
عزیزم فلش نمی خواست که ، مگه چند تا بلا توی اون عکس بوده
از مدل خوابیدنش معلومه که چه کرده اونجا


فلش رو برای اون گذاشتم که نظرونو جلب کنم به فک و لب و لوچه کج و ماوجش
نرگسی
13 آذر 91 10:34
هی واااااااااااااااااای من ..
کاکل زری یا ناز پری
13 آذر 91 10:36
هههههههههه هههههههههههههه واییییییی من که اصلاااااااا اعصاب ندارممممممممممم می گم بچه دوست دارم اگه خودم بچه دارشم فکر کنم جیغ ها بنفشم کل ساختمونو روزی چند بار به لرزه دربیارههههههه وااااااااااای


خیلی دل و جون میخاد. همه بهم میگفتن چقدر سرخ شدی. و در نهایت صاحبخونه بیچاره گفت مریم جان اصلا نفهمیدی چی خوردی..
مادر آیاتای
13 آذر 91 13:23
عزیزم مریم جون درک میکنم چی کشیدی!! اون صحنه های عکس ها فوق العاده بود مخصوصا همون که با فلش محیا رو مشخص کردی، کلی خندیدم، خدا حفظشون کنه ٱخه جالبه غذای آنچنانی نمیخورن اینقدر پر انرژی هستن!!
مامان ملینا
15 آذر 91 10:56
مریم جون چه روز پرکاری رو محیا گذرونده .بیچاره دختر عمو دیگه دعوتتون نمی کنه.البته بچه باید تو مهمونی شیطنت کنه نه تو خونه خودشون .بزن دست قشنگه رو