محیا تو خانه بازی بوستان
من و یکی از همکارانم ( دو عدد خانم کارمند بچه دار) تصمیم گرفتیم ببریمتون جایی تا بهتون خوش بگذره و کمی از عذاب وجدانهای با شما نبودنمون کم بشه.اونهم وسط هفته. چند جایی رفتیم و دورکی زدیم و دیدیم نه بابا اصلا جای پارک واسه یدونه ماشین نیست چه برسه دوتا. پارکینگها هم جا داشت اما اختصاصی بود. ای خدا بعد کلی دور زدن و ضایع شدن، بالاخره تو پارکینگ بوستان پونک پارک کردیم
خرید کردن از محالات بود. داشتی با صدای بلند وسط پاساژ جیغ میکشیدی که دوتا نگهبان با لباس مخصوص اومدن و هر چی گفتم محیا پلیس اصلا محل بهشون ندادی و یکراست بردمت پایین بازی کنی. گفتم میذارمت و میرم یه دوری میزنم. اما راضی نشدی و گفتی باهات بازی کنم. محمد مهدی هم صداش درومد و اونا رفتن.
از یه طرف استرس ترافیک غرب به شرق و از طرف دیگه اس امهای بابایی مبنی بر اینکه کجایید و ...، باعث شد که از یک ساعت شارژ استفاده نکنیم و نالان و گریان برت گردونم سمت ماشین. بین راه از یه اسباب بازی فروشی رد میشدیم و سوار یه ماشین گنده تراز خودت شدی و دل و آقای فروشنده به تاپ و توپ افتاد و خواست بیخیالت کنه. اما شما با کمال پ... بهش گفتی مال خودمه بابام خریده.
از یه طرف آخر برج بود(400هزارتومنم کجا بود) و از طرف دیگه اون ماشین نه تو ماشین جا میشد و نه تو خونمون. برات نخریدم و با هر کلکی بود گذاشتمت تو ماشین. جدا از شوخی پول که بود نزدیک تولدتم که بود اما واقعا ضرورتی ندیدم تا چنین چیزی واست بخرم..
خلاصه بخاطر 20 دقیقه بازی دو ساعت تو ترافیک کلاج و ترمز زدیم و ازینکه وضعیتمون اینقدر اسف باره که یه تفریح درست حسابی نمیتونیم به بچمون بدیم خیلی ناراحت بودم.بمیرم برات مامانی. هفته آینده کاملا شمالیم و اونجا از خجالتت درمیام. این هم عکسای محیا که تو اون چند دقیقه حسابی بهش خوش گذشته..
اونقدر سرعت ورجه وورجت بالا بود که لرزه گیر دوربینم با اینهمه کارآیی هنگ کرد!!!
واین جمله دوباره برام معنی پیدا کرد که تو تهران امکانات هست اما وقت نمیشه استفاده کنی...