محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

محیا و مهمونا

1391/7/23 10:46
نویسنده : مامان مریم
389 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز قرار بود دوستای بابایی که هر دو مجرد بودن بیان خونمون. محیا خانمی به خودش رسید و ازونجایی که ملاقاتهای بابایی به نفعش تموم میشه بیصبرانه منتظر اومدن مهمونها بود. اما اونا زنگ زدن که ترافیکه و کمی دیر میرسن. محیا هم که حسابی خسته شده بود به فکر تنوع افتاد.

کمی بعد از اینکه ساکت بود دیدم با یه ژستی اومده جلو که مانی ببین موهامو خوشگل کردم!!!تعجب

موهای کوتاهت اونقدر کوتاهه که قابل رویت نیست. بقیشو هم قایم کردم تا معلوم نشه.

بله خانم تا حالا از قیچی میترسیده اما تو مهد موقع درست کردن کاردستی ترسش ریخته و تو خونه هر چی رو که میبینه میبُره. کلی بهش توضیح دادم و امروز از خاله زینب هم خواستم تا بهشون یاد بده که تو خونه وقتی مامان حواسش نیست نباید به قیچی دست بزنن. اتفاقا خاله زینب گفت که محیا میگه من تو خونه مامانی ام اجازه نمیده دست به قیچی بزنم!!! اما مرسی که ترست ریخت بچه!!

تازه خانم خیلی برنامه های دیگه هم داره که اینجا جاش نیست بگم. فقط میگه مانی من الان خیلی کوچولویم رفتم دانشگاه فلان کارو میکنم. نمیدونم از کجا یاد گرفتی که بری دانشگاه بزرگ میشی. خدایا به تو پناه میبرم!!!

اینجا خودت عصبانیتمو دیدی رفتی تو اتاق قهر کردی:

اینجا هم دیگه تیپش واسه اومدن مهمونها کامل شده. نمیدونم وسط اتاق ساعت 8 شب عینک آفتابی یعنی چی؟؟؟:

حسابی بهت خوش گذشت و با نی نی داداشیت از بغل عمو مقداد پایین نمیومدی..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
23 مهر 91 13:18
حیف زلفت نبود چیدیش خاله؟؟؟


نرگسی
24 مهر 91 1:26
اشکال نداره همه ی دخترا تو بچگیشون از این کارا میکنن
مانی بیا وبلاگم عکسای پرنیارو ببین ..


دیدم گلم من نمیتونم پیغام بذارم. اگه بدونی چی برات نوشته بودم پرید..
مامان کوروش
24 مهر 91 7:41
ای واییییییییی از دست این بچه ها
نرگسی
24 مهر 91 11:44
إإإإإإإإإإإإ خوب همین جا بگو
مامان ملینا
24 مهر 91 12:46
الهی قربون اون گریه هاتم بشم من .دلم ریش ریش شد به خدا احساس کردم صداشو می شنوم.فدات شم عزیزم. بچه ها همیشه شیطنت هاشون هست دیگه .
مادر آیاتای
25 مهر 91 23:53
با مامان ملینا جون موافقم انگار صدای گریه ش رو شنیدم. اون احساس مادرانه تو منو کشت که اون لحظه وایسادی ازش عکس می گیری. برو بچه رو آروم کن. حالا موهاش چه شکلی شده؟یه عکس بزار واضح ببینمش.


آره منم حس کردم عکسش با صداست. از بس از ته دله. ولش کن خودش خوب میشه. میدونی خدا رو شکر وسط سرشه که با موهای بلند جلو پوشیده میشه. دوسانتی زده..