تبریز
یه ماه قبل بلیط تبریز رزرو کرده بودم و به نظر بقیه کنسلش نکردم و یه روزه رفتم تبریز برای سمینار و برگشتم..( سمانه جون پس الکی نگو چطور همش تو نانو مقام میاری!!! تو این شرایط!!!)
خلاصه هنوز برنگشتم که باباعلی اظهار دلتنگی شدید کرد و عمه اومد دنبالت و مادرجون اینا هم برگشتن شمال..با بغض و البته از ته دل خوشحال از حال باباعلی.. من هم تازه از تبریز رسیدم خونه و وسایلمو جمع کردم و دارم میام پیشتون تا اخر هفته کنار هم باشیم..بعد از مدتها دوری و اضطراب..
خاله جون عسل هم رفته کربلا تا حسابی دعا کنه. بچه هاش شمال تنهان و مادرجون باید میرفت. امیدوارم مثل همیشه تو این شرایط سخت بتونی خوب با من همراهی کنی گلم.
دوستت دارم به بزرگی همه دلتنگیهام..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی