محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

سالگرد ازدواج و امامزاده صالح

1391/7/11 11:11
نویسنده : مامان مریم
800 بازدید
اشتراک گذاری

امروز چهارمین سالگرد عروسی من و بابا علیه. دخترم جات خالی بود. خیلی به بچه ها خوش گذشت. مخصوصا اینکه خاله جون و مرجان و مهرناز رو سوار ماشین عروس خودمون کردیم و کلی خوش گذروندیم.. جات واقعا خالی اگه بدونی چقدر ذوق میکردی..

یک عدد خاله قزی بهمراه پدرجون و مادرجونش رفته امامزاده صالح. آخه خیلی اذیتشون کردی و من هم گفتم علیرغم همه سرشلوغیم یه شب ببرمشون بد نیست. خیلی جیگرشون حال اومد

این هم چند تا عکس پیشکش شما:

قربونت برم که به مناره ها نگاه میکنی:

یه خانمی بهت گفت: خانم تو رو موش بخوره. کفش و چادرت رو موش بخوره!!!

این همون چادریه که خاله جون برات خرید:

بقیه تو ادامه مطلبه

اینجا هم که از نماز جماعت خسته شدی.. این هم همون لباسیه که تو بهار چند روز پیش برات خریدم. خداییش هیچی نداشتن. همش گرون و از تو انبار درآورده:

این هم یه محیا خانمی دیگه که باهاش دوست شدی:

قربونت برم که اینجا منو یاد خاله جون زهره میندازی:

اینجا محیا خانمی چند متر لواشک دستشه و داره نوش جان میکنه:

٢ کیلو لواشک از یکی از همکارام خریدم. همکارای دیگه لطفا نپرسید چون دیگه نداره. آخریش بودنیشخند

اینجا هم مادرجون اینا رفتن و بهونه گیریهای محیا و بی حوصلگیهای من و خوابیدنش. لطفا اون شکمو که چسبیده به کمرو داشته باشین. نمیدونم چرا اینقدر هله هوله خور و کم غذا شدی..

امروز هم اولین روزیه که بابا علی رو تو خونه تنها گذاشتیم. وااای اگه مامان بزرگ و عمه بفهمن!!! بیچاره ها فکر میکنن مامانم هست هنوز.. خودش که میگه میمونم. صبح نهارشو بار گذاشتم و الان هم حالش خوبه..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان کوروش
11 مهر 91 13:59
عزیز دلم سالگرد عروسیتون خیلی مبارک ، انشا... به پای هم پیر بشید
خوب نده لواشک بخوره اخه اونم دو متـــــــــــــــــــــر

کوروشم یه مدته اذیت می کنه ، وزنش هم خوب نرفته بالا و دکی اش تعجب کرده بود
حالا هر شب بهش لازانیا می دم با پنیر فراوان ( هر روز هم بخوره باز خوشش می اد )
تو هم ببین چی دوست داره همون رو بهش بده +
نخوردنشون یه جوره خوردنشون یه جوره حیف خانواده رد می شه والا می گفتم پ ی پی کردنشون هم یه جور


قربونت برم کار دستم دادی. امشب لازانیا درست کردم خورد اما نه زیاد لواشکه دو کیلو بود خدا میدونی چند متر؟؟؟کاش دومتر بود
مامان صدف
11 مهر 91 14:19
خانوم سالگرد ازدواجتون مبارک. انشاءالله 120 سال دیگه زنده باشم بهتون تبریک بگم.
دعا رو حال کردی

میگم یکی از اون لواشکاتو میخرم.
یادت باشه خودم تبلیغ کردم و خریدیا
لامسب هر دو کیلو رو سر هوا زد. حد اقل یکیشو میزاشتی من میخریدم


گفتم داری لابد. حالا دیر نشده میفروشمش. دلار این چند روزه رفته بالا.کیلویی 8 خریدم 18 تومن میفروشم. هستی بیا...
قربانعلی
12 مهر 91 14:37
چقدر دیر ازدواج کردی تو
من فکر میکردم ده سالی باید بشه تو ازدواج کرده باشی
خودمونیم ولی دست بابا علی درد نکنه که اومد تورو گرفت و گرنه هنوز هم خونه بابات مونده بودی خدا حفظش کنه



مرسی عزیزم. شما لطف داری. من 27 سالم بود ازدواج کردم و الان 31 سالمه.فکر نکنم واسه یه خانم تحصیل کرده دیر باشه. تا فوق لیسانسم تموم شد شوهرکردم اون هم به زور. چون بابام معتقده دخترام باید تو خونه بابا درس بخونن بعدا تو خونه شوهر نمیتونن.. دیدی که من هم نتونستم.. تازه من از 18 سالگی تو تهران بودم و خونه داشتم. خونه بابام نمونده بودم عزیزم. قربانعلی جون


مادر آیاتای
14 مهر 91 22:02
عزیزم شاباش های فراوان از راه دور به همراه بوسه برات میفرستم. مریم ماشاله محیا بزرگ شده ها.مشخصه.لواشک گفتی دلم سوخت.عاشقشم.مواظب باباعلی باش.تنهاش نزارید.به مامان و بابای مهربونت یه دنیا سلام گرم ما رو برسون.


ممنون عشقم حتما نگه میدارم تقدیم میکنم...آیاتای گلی منو ببوس..