محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

عکسهای پایان هفته

1391/7/8 9:37
نویسنده : مامان مریم
573 بازدید
اشتراک گذاری

اولین کاری که کردیم رفتیم دنبال باباعلی و برش گردوندیم خونه. تا هم بما خوش بگذره و هم عمه استراحتی کنه

پس از آرامش:

 

قربونتون برم که مسکن همید و ایشاله خدا هردوتونو واسم سالم نگه داره و حتی پشه نیشتون نزنه..

بعد هم عمو محمد یار جون جونی بابایی اومد و ازش خواستم بریم بیرون تا بابایی یه دوری بزنه. چقدر بهتون خوش گذشت.. مامان مهراب هم براتون اسپایدر من خرید و کلی تو حوضای 7 حوض شستشوش دادین:

صندوق جشن عاطفه هاتون که از مسجدالنبی گرفتین تو حلقم...

این پسرها هم که ژست گرفتن بلد نیستن!!!

و جمعه پدر جون و مادرجون اومدن تا در نبود دخترشون که فردا باید بره سرکار، وظیفه مراقبت از باباعلی رو انجام بدن تا مجبور نباشن خانه بدوش بشن دوباره.. دستشون درد نکنه. میدونم چه دل نگرانیهایی واسه خونه و بچه ها دارن..اما بقول مادرجون فقط به عشق محیا.

باز هم با دیدنشون لوس خانمی شدی و چند دقیقه درمیون به نیتی پدرجون بیچاره رو میکشونی تو خیابون.. تا اینکه شهریار اومد و گل از گلت شکفت:

قربون دندونای ناقصتون برم..

ایشاله همیشه خوش باشی گلم. الان هم تو خونه کنار باباعلی خوابیدی و من سرکارم. و مادر جون و پدرجون منتظرن تا بیدار بشی و اوامرتو اجرا کنن.. خدایا بهشون سلامتی بده و به ما توان تا زحمت تمام عزیزانمونو جبران کنیم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

matin
8 مهر 91 10:27
خدا رو شکر که دوباره لبخند به روی شما اومد عزیزیم همیشه سلامت و شاد باشید


ممنونم عزیزم.
هدیه خدا- فریماه
8 مهر 91 10:34
خداروشکر. بابا علی هم اومد خونه. چه عکس قشنگی پدر ودختر. ایشاله همیشه خوش و خرم باشه.


مرسی گلم ممنونم
مامان احسان
8 مهر 91 10:47
سلام خداروشکر هزاران بار


ممنون عزیزم
مادر آیاتای
8 مهر 91 11:27
وااای مریم خیلی خوشحال شدم این پست رو خوندم. چقدر خانواده خوبه و چقدر بودنشون آدمو قویتر میکنه. خدا براتون نگهشون داره و همیشه دلت قرص باشه به بودنشون. اون حلقت هم پر میشه زیاد چیزی نفرست توش.


پرشده خواهر. یه دو سه باری از طرف لوله باز کنی و تخلیه اومدن خالیش کردن
مامان کوروش
8 مهر 91 11:44
رو خدا شکر که باز سه تایی کنار همید
انشا... همیشه سلامت باشین


مرسی دوست خوبم
مامان صدف
8 مهر 91 12:44
میبینم که علی آقا هم به سلامتی برگشتن.
خدا رو شکر همه چی دوباره شده مثل روز اولش.
دعا میکنم همیشه صحیح و سلامت کنار هم با خوشی زندگی کنید.
آمین
مرسی عزیز دلم




محیا یعنی تمام زندگی
8 مهر 91 12:52
مبارکه که بابا علی اومد خونه
انشاله به پای هم پیر شید


ممنونم عزیزم. از دست تو
مامان ملینا
8 مهر 91 15:38
مریم جان خیلی خوشحال شدم همسرت رو آوردین خونه خودتون .ان شالله در کنار هم خوش و خرم باشید و سایه شما چدر ومادر بالای سر محیای گلم باشه.خیلللللللللللی خوشحاللللللللللللللللمممم


ممنون عزیز دلم
مامان پریاگلی
9 مهر 91 10:45
چهارشنبه سوری

آتشی از عشق خواهم افروخت

تا سرخی هایش از ان تو شود و

زردی هایت از آن قلبم!!!

انشاااااااااااااااااااااااااالله که پشه شما مامان مهربون رو هم نیش نزنه


مرسی عزیزم
مامان مهرسا
9 مهر 91 11:35
خدا رو شکر که بابا علی اومد پیشت محیا جون. معلومه که حسابی حالت خوبه و دیگه شادیت کامل شده.ما هم واقعا خوشحال شدیم .انشالله بد وبلا دور باشه و همیشه محیایی و مامان مریم در آرامش باشن


ممنون عزیزم. گلی خانمو ببوس
مامان احسان
10 مهر 91 9:05
سلام مریم جان همسرت چطوره روبراهه که ایشالله محیا گلی رو ببوس راستی نوشته بودی نمیتونی نظر برام بگذاری چرا؟


سلام خوبه خدا رو شکر. نه برای شما برای همه..کد امنیتی رو دیر میده ووقتی واردمیکنم میگه صحیح نیست..
مامان هستی
11 مهر 91 10:20
با خوندن این پست واقعا خوشحال شدم
خداوند پدر و مادر عزیزت رو هم برات حفظ کنه
چقدر وجودشان باعث آرامشه


ممنون گلم..