محیا تو خونه شهریار
تو راه خونه شهریار میگفتی شهریار گلم!!
این هم محیا با شهریار گلش:
تو خونشون هم از اتاق شهریار اومدی بیرون و گفتی مانی شهریار بمن میگه خوشگل خودم!!! خاله ندا با صدای بلند خندش گرفت اما ما مونده بودیم چی بگیم. باباعلی هم لبخندهای پر معناش...
با این وضعی که شما میگردی... جای دایجون وحید خالی بود اونجا
به شهریار میگفتی شهریار (با ه غلیظ) خرابکاری نکنیها!!!
ازونجایی که با آنای طفلی سر یه اسباب بازی دعوا کردی و طفلکی رفت خونشون، به این نتیجه رسیدم که سازگاریت با پسرها بیشتره. خدا به دادم برسه مادر!!! هرچند کلی سروصدا راه انداختین کله من و خاله ندا دم افطاری پوک پوک شده بود. بابایی هم که نشد استراحت کنه. چقدر هم از دست هم کتک خوردین و پرت شدین و افتادین...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی