محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

حرف و کارای محیایی

1391/5/2 11:39
نویسنده : مامان مریم
483 بازدید
اشتراک گذاری

- تو خونه ازم یه چیزی خواستی دستم بند بود و نتونستم سریع اجرا کنم یهو گفتی زودباش دختر!! شیرموبده!!تعجب

- تو خونه مون مثلا به هستی میگفتی هستی جیش نزنی تو خونمون ها.. مادرجونم دیگه نمیتونه فرشا رو بشوره!!! بیچاره هستی..

- بعد اینکه رو سرامیک ج ی ش کردی گفتی مانی ببخشید ج ی ش کردم معذرت میخوام...معذرتت تو حلقم. مگه نه فرزانه جون!!

- هر وقت گشنت میشه میگی مانی تشنمه!! غذا میخوامنیشخند

-تو خونه پلنگ صورتی نگاه میکردی میگفتی من که پلنگ صورتی نیستم دم داشته باشم!!!! من دم ندارم که!!! این که ات تو حلق من و خاله فرزانه!!!

- روزی صد بار میگی مانی پررو کار بدیه مگه نه؟؟ بجای حرف بدیه.. خاله میگه پررو.منظورت قصه گوی حبه انگور یا بقول خودت شبه انگوله..

- کل داستان رو از حفظ میخونی اما دست و پا شکسته و پر از غلط. حیف که تا بیام ازت فیلم بگیرم ساکت میشی!!

- عاشق اون کلمه خلاصه ای هستی که خانمه میگه و همش تکرار میکنی..

- عاشق پلنگ صورتی و پنگو و پت و مت و تام و جری هستی . منم روکش تشک جدیدتو تام و جری گرفتم تا عشق کنی..

- رفتم سراغ تراشه الماس دیدم اکثرشو فراموش کردیناراحتاز بس باهات کار نکردم!!

- دیشب بابایی گفت بیا پیشم بخواب گفتی نه.. و تا بخواد بابایی بگه خودت گفتی: هانا (آنا) من بابایی تو هستم!!! تعجب و لبتو کج کردی و مثلا ادای بابایی رو در آوردی.. و بابایی گرفتت تو چنگ و کلی فشارت داد و اون زیر از من کمک میخواستی . من هم خنده ام گرفت و گفتم این هم حق کسی که بچه دیگه رو به رخ بچه ام میکشه..

- تو دستشویی شورتتو از پات در نمیاری و با دقت جمعش میکنی و میگی مانی ببین عین آدم بزرگا شدم!! حاله لیلا گفت اینجوری ج ی ش کنم.. دستت درد نکنه خاله لیلا با آموزشهای قشنگت...

این روزها خونه که حسابی تمیزه از ریخت و پاشت خیلی اذیت میشم. حتما یه ذره غذا رو باید روی میز نهارخوری بخوری و همه رو میپاشی کف زمین..

دیشب هم که گفتی شربت بده. میدونم که نمیخوری. تا دادم و چند تا یخ توش انداختم خواستی هم بزنی که همش از دستت افتاد و ریختی رو زمین.. منو داری.. جیغ بنفشم و علی گفتنم که بیاد نجاتت بده تا ن ک ش م ت تا ده خونه رفت..

بعدش که خوابیدی خیلی عذاب وجدان گرفتم که سرت داد زدم.. هر چند قبلش کلی ازت عذرخواهی کردم و نازت کردم.. اما میدونم بی فایده است...

بابایی هم گفت تو روزه نگیر. خیلی رو اعصابت اثر بدی داره.. منو داری خواستم ... اما بنظرم راست میگه تمام عصری و حتی بعد از افطار اصلا حال خوبی نداشتم. خدایا خودت کمک کن..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان مهرسا
1 مرداد 91 10:17
سلام . محیا چه شیرین زبونی خاله. ازش فیلم بگیر مامانی دخترا تو این سن خیلی شیرین زبونن ،قربونش بره خاله خسته نباشین خونه تکونی کردین،انشالله که عباداتتون هم قبول باشه،التماس دعای مخصوص داریم موقع افطار و سحر ما رو فراموش نکنین


مرسی عزیزم شما هم همینطور


fahime
1 مرداد 91 10:43
منو شرمنده کردی... مرسی.واقعا دعاگوت هستم


ممنون عزیزم.شما همش بهم لطف داری
هدیه خدا- فریماه
1 مرداد 91 12:15
الهی از شیرین زبونیای محیای دوست داشتنی.
مادر آیاتای
1 مرداد 91 15:31
خاله فداش شه که اینقدر شیرین زبونه.
مامان و امیرناز
1 مرداد 91 19:07
سلام عزیزم ما رمضان مبارک عباداتت قبول واقعا راست می گی ادم کم میاره کم حوصله میشه


مامان ملینا
2 مرداد 91 13:05
سلام به محیای شیرین زبون .تک تک حرفهایی که از محیا زدی دقیقا ملینا هم انجام می ده .کلی با خودم خندیدم.راستی زیاد به خودت سخت نگیر در موردتمیزی.منم به قدری حساس بودم که چند روز پیش ملینا لاک رو رو فرش ریخت و دیگه پاک نمی شه .منم دیگه بی خیال شدم تقربا و فعلاً .محیایی رو حتما ببوس خیلی دوستش دارم.


ممنونم خاله جونی. ما هم دوستون داریم
مادر آیاتای
10 مرداد 91 21:14
عزیزم دلم برای محیا تنگ شد دوباره اومدم این پستو خوندم. دوست دارم گلم.میگم چرا محیا و حرفاش تو حلقمون؟مامان یارو و خانواده محترمشون و کلبه مجازیشون و تبلیغاتشون برا تو حلقمون کافی نیست؟


واای خدا بگم نکشتت. گیر دادی ها