12/ تیر/91
صبح بخیر تا خود مهد خواب بودی . امروز روز عمو شهرام بود. شیرتو تو مهد خوردی و دست و روتو شستی و منتظر عمو شدی. خوش باشی گلم..
پرنیای خواب آلو:
ورفتی سمت کلاست گلم:
امروز مامان مهراب خاله فروغ اومد اینجا تا شاید استخدام بشه. هر چی قسمتشه..
موقع رفتن به خونه گریه میکردی که محمد مهدی با ما بیاد خونمون..تو راه هم کمی میوه برات خریدم..وااای چقدر قیمتها ارزون بود...این عکس رو هم داشته باشید. به تاریخ تولید و اختلاف قیمتها هم نظر داشته باشید:
محیا داره انگور میخوره:
تو خونه هم اولش خوب بودی و من تنها دوش گرفتم و پیش بابایی موندی و من هم رفتم واسه خرید تشک مرجان اینا. خیلی طول نکشید.
اما وقتی برگشتم همینطور به من میچسبیدی و هی هر چیز رو ده بار تکرار میکردی.. منم خیلی کلافه و عصبانی میشدم و چند بار گفتم اما کو گوش شنوا!!! و سرآخر سرت داد زدم..بمن حق بده. بابایی عروسی مریوانو به گردن نگرفت و من هم براش تو قیف بودم...
موقع خوابت هم عذاب وجدان گرفتم و کارمو ول کردم و نماز نخونده اومدم کنارت و نازت کردم.. یهو گفتی مانی نمازتو بخون دیده!! و من 4 شاخ موندم . قربونت برم که قانون همه ما تو خونه اومده دستت و تا عصری گفتم بخواب محیا گفتی: هنوز شام نخوردیم که!!! که آخرش تو حلقم!!! چقدر قانونمندی تو دختر. یاد اونروز پیک نیک مرجان اینا افتادم که سبد پر بود و درش بسته نمیشد و ازین قضیه شدیدا ناراحت بودی.
این تسبیح ها رو هم که به برکت مهد و خانم قیاسی داریم که تو مناسبتها یدونه ازین ها رو به ما کادو میده. شما هم حسابی باهاشون بازی میکنی:
بعضیهاشون واقعا قشنگن