محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

19/ تیر/91

1391/4/20 12:43
نویسنده : مامان مریم
824 بازدید
اشتراک گذاری

صبح بخیر..

 امروز هم دلت میخواست تو کلاس بخوابی اما تا گفتم عمو شهرام اومده و تولد امیرعلیه کلی ذوق کردی و بیدار شدی. بزور بردمت دستشویی و سرپات کردم. گلاب به روت در حال ج ی ش کردن هی میگفتی ندارم ندارم.. پس مامان اینا چی ان اونوقت؟؟ 

امروز عکاس میاد و من هم لباس برات نیاوردم. اما همون لباس بعد از ظهرتو گفتم بپوشن برات. آخه دخملی من همه جوره خوشگله..

امروز دوسال و هفت ماهگیت تموم میشه و بقول دوست خاله شیرین میگه از بس محیا خانمه و خوش قد و قوارست یادم میره که دوسال و نیمه شه..آدم فکر میکنه 4-5 سالست..

خوش بگذره .

عصری که اومدم مهد دنبالت:

اینجا دوست داری تنهایی به بچه ها تاب بدی و شاکی و ناراحت:

بعد رفتی گوشه ای ایستادی و منتظر که نوبتت بشه:

و بالاخره نوبتت رسید و خوشحال در حال تاب دادن این دو کفتر عاشق

و اینجا درسا ناراحت و گریان( امان از دست چشم هم چشمی شما کوچولوها. ما مادرها رو دیونه کردین)

و با کسب اجازه از بابا قاسم صدفی اینهم عکس دو نی نی که فقط با هم خوشحالن و ما رو میبینن اخم میکنن..

بعد از مهد رفتیم خونه و بابایی هم بود و کلی خوابیدیم و 6 بیدار شدم و دیدم دخمل گلم داره تی وی تماشا میکنه. غذا براتون درستیدم . خوراک مرغ اما نخوردی و همش هم میگفتی که گرسنه اته.. یه خانمی هم از ستاد نانو زنگ زد تا انتخابم رو تبریک بگه.. من هم بی جنبه!!! خوشحال و بابا علی بیشتر از من..

فرشها رو برای شستن جمع کردیم

محیا درحال کمک به مانی:

من فدای فینگیل خودم بشم. من فدای اون شورت بی ربطی هم که پوشیدی برم..

دختر عشقه جونه. ..دل همه پسر دارها بسوزهزبان

تو خونه هم همش میگی: باباعلی منو ببر خونه پدرجون!! خالَشون ناس برام کالسکَک خریده..بریم بیاریم!!!

خلاصه یهو تلفن زنگ خورد و فهمیدم باید برای هماهنگی راننده برم دنبالش. بابایی گفت محیا رو نبر و موندین خونه و من هم رفتم پیروزی. راننده هم پیرمرد بیسواد که از شمال اومده بود و جایی رو نمیشناخت.

 اصلا اسم خیابونها رو بلد نبود و من هم چه مکافاتی کشیدم و چقدر زنگی اومده بود و جایی رو نمیشناختم تا 9 شب پیداش کردم. با هم رفتیم تخت فروشی تخت محیا اینا رو تحویل گرفتیم و بار زدیم و اومدیم سمت خونه ما تشکها رو هم اضافه کردیم بهش. ساعت ده شب بود و شما کنار بابایی خواب بودی.

من هم از فرصت پیش اومده استفاده کردم و فرشهای خونه رو انداختیم تو ماشین و فرستادیم شمال تا مادر جون بشوره. گناه داره طفلی خودش اصرار کرد. امیدوارم کسی باشه تو شستنش کمکش کنه.. مادر جون خیلی دوست داریم. همش به ما فاز میدی.. ایشاله همیشه بالا سرمون باشی.. 

من و بابایی شام خوردیم و خونه رو هم یه تِی اساسی کشیدم و پای کامپیوتر گزارش فردا رو نوشتم، خوابیدیم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

نایسل
19 تیر 91 9:50
واقعا اونا چی بودن پس خوشگل خاله


نمیدونم خاله چون. چاه مهد بوده که ترکیده...
مامان ریحان عسلی
19 تیر 91 9:59
سلام هههههههه خیلی بحالی محیا ندارم ندارم
مامان دانیال
19 تیر 91 11:49
سلام. عزیزم امروز عکاس مهد مریض بوده نیومده. من هم برای دانیال لباس نذاشته بودم. گفتم یه وقت عذاب وجدان نگیری که نمی دونستی


ممنون که گفتی. اولین بار بود که از مریضی یکی خوشحال شدم
مامان هستی
19 تیر 91 12:59
یعنی تا به حال از مریضی معلمتون که نمی اومد خوشحال نشده بودی پس اولین بار نبوده


یادم نمیاد اون موقع ها رو..
فریماه
19 تیر 91 13:29
ماشاله ماشاله به قدو هیکلش. آره راست میگین ماشاله بزرگتر نشون میده. من فکر کردم از خصوصیات دوربین کذاییه


نه عزیزم... دوربین ما حرف نداره.. بچه ام خانمه.. باز هم از خودمون تعریف کنم؟؟؟؟؟
مامان صدف
19 تیر 91 14:26
به دوست خاله شیرین بگو یه ماشاالله هم بگه
مامان صدف
20 تیر 91 12:39
ای جانم. الهی مامان فدات شه.
خیلی عکساشون بامزه شده ولی حیف که به دلیل مسائل امنیتی نمیتونم بزارمشون تو وبلاگ صدف


حیف
مامان دانیال
20 تیر 91 13:32
ای خدا خیلی عکسا خوشگل شده. خیلی باحالن . مرسی عزیزم که عکساشون رو تو وبلاگت گذاشتی. با اجازه لینکش رو میزارم تو وبلاگ دانیال


خواهش میکنم. میتونی بقول خودتون بدزدی. من در خدمت همه دزدانن عزیز هستم..
مامان دانیال
20 تیر 91 14:40
راستش خواستم بدزدم اما از ترس بابای صدف تو وبلاگ دانیال نذاشتم.
مامان دانیال
20 تیر 91 14:47
مادرجون مامان خودته یامادرشوهرت؟ طفلک گناه داره آخه . فرش بشوره!!!!!!!!!! انشااله همیشه تنش سالم باشه که انقدر به شما فاز میده. ما که جونیم کت و کول این کارها رو نداریم هزار ماشااله به مادرجون. البته به قول معروف ما بچه های روغن نباتی هستیم دیگه


معلومه خواهر مادر خودمه.کدوم مادر شوهری فرش میشوره. البته خواهر شوهرم چند سال پیش شست. کلی واسه خودش و بچش کادو خریدم


بیشتر از پول فرش
مامان کسرا
21 تیر 91 10:05
عکس دانیال جون و صدف جون خیلی قشنگه

و اگه واسه توی اتاق دانیال جون پوسترش
کنی خیلی زیبا میشه


به مامانش میگم
مامان امیرناز
23 تیر 91 12:55
سلام عزیزم دل من یکی که دختر ندارم کلی سوخت منم عاشق دخترررررررررررررر


ایشاله خدا بهت میده خواهر