محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

16/ تیر/91

1391/4/18 9:28
نویسنده : مامان مریم
633 بازدید
اشتراک گذاری

صبح بیدار شدیم و کلی نظافت کردم و بقیه فرشها رو هم جمع کردم.

محیا در حال کمک.. اگه این عکس رو تو مسابقه نی نی خانه دار میذاشتم حتما برنده میشدی..

تو میتونی:

 با باباعلی به این نتیجه رسیدیم که اصرار مادرجونو که فرشا رو ببریم اونجا خودش تو حیاط با دل سیر بشوره رد کنیم و همینجا بدیم فرششویی. اولا مادرجون اذیت میشه. دوم اینکه با نقل و انتقال و تا زدن فرش مخالف بودیم و سوما خشک کردنش تو شمال مکافاته. باید مسئله تمیز کردن دیوارها و کارگرش جور بشه تا همونموقع فرشا خونه نباشن و کثیف نشن.

برای نهار آبگوشت بارگذاشتم و بابایی نون تازه خرید و هنوز زودپز درحال سرو صداست وبابایی میگه 4 نهار بخوریم. من هم از فرصت استفاده کردم و دارم عکسها و نوشته هاتو آماده میکنم..

برای عصر هم ساندویچ اولویه درست میکنم تا شب بریم پارک همینورها..البته اگه بابایی دوباره نخواد کتیا کار کنه!!!

خالشون ناس برات از جمعه بازار نی نی با کالسکش خریده.. آخه وقتی تهران بود دست یه نی نی دیدی و دلت خواست. خوش بحالت هر چی اراده کنی برات میخرن..

اونقدر دیروز شکلات خوردی که بد عادت شدی. باز هم میخواستی و من رفتم ظرف خالی شکلات رو بهت نشون بدم که از دستم افتاد و شکست. و خودت زدی زیر گریه و منم اومدم یشت و خوابیدی. آخه چقدر شیطون شدی دختر. واقعا اذیت میشم.. دارم فکر میکنم بدمت شمال، تابستونو راحت باشم. اما دلم نمیاد.. نبودنت سخت تر از تحمل شیطنتهاته!!!

الان نزدیک هشت شبه و بابایی تو حموم گیر کرده.آخه فشار آب خیلی کمه. هرکاری کردم دوست نداشتی برمی حموم. میگی میترسم، کور میشم..جدیدا این اخلاقو پیدا کردی. خوبه از عادتهای این چند روزت بنویسم..

-         دلم میخواد همه کاراتو یلم بگیرم یا عکس درست حسابی. اما شما دوست نداری و از همه این عکسها خیلی راضی نیستم. همراهی نمیکنی دختر.

-         هر چی بخوای یه خواهش میکنم ملتمسانه میگی که آدم چاره ای جز کوتاه اومدن نداره. مثلا میگی مانی خواهش میکنم این پازل رو برام درست کن..

-         یا وقتی دیدی این خواهش جواب نمیده داد میزنی و بعد به ما میگی گفتم صداتو بیار پایین. این تکیه کلام من نیست و معلومه از کجا میاد..

-         عادت بد موع خوابتو ترک کردی خدا رو شکر. الان هر کجا باشی بیشترین حالت احساسیت گرفتن بازوی منه و اونقدر بهش میچسبی که گویا همه دنیاته. حالتشو دوس دارم..

-         از خاله جون یاد گرفتی میگی: دیووونتم!! عاشگتم، دوست دارم مانی!! آخ من فدای ابراز احساسات گل دخملم برم..

-         به شرک تو تلویزیون میگی دیدی شرک!!! دیدی بَبچسبامو؟؟؟!!!

-         سوره ناس رو عصر همون روز که خاله بهار یادتون داد عالی تو خونه میخوندی. اما چه فایده برای مادرجون و مامان بزرگ پشت تلفن نمیخونی..

-         همش ازم تشکر میکنی که مانی میسی برام غذادرست کردی. خیلی خوشمَسِه شده!! اما باز هم چه فایده که خونه کسی اینا رو نمیگی..

-        الان دارم میتایپمو و به خواسته های الکیت جواب نمیدم. خودکار گرفتی دستتو میگی: لباستو خَش کشی میکشمها!!! بعدش هم میگی مانی بریم!! دیگه شب شد. آخه چکار کنم گلم. بابایی گیر کرده تو حموم..

-         دیگه تهدید و گرو کشی برای راضی کردن برای انجام کاری فایده نداره.  و کلا  کله شقی ات از بعضی ها اصلا کم نداره...

-         از چیزی که کوچولو باشه و خوشت بیاد میگی خَیدا!!! اینو بابایی یادت داده!!

-         دیشب دست چپمو گرفته بودی و یهو گفتی مانی اونور بیام..( یعنی دست راستتو بگیرم) پرسیدم چرا؟ گفتی : آخه اون دستت تو دوچرخه افتادی، زخمه.. من فدات بشم که تحمل یه ذره جای زخم باقیمونده دستمو نداری..

-         هر چی هستی و هرکاری میکنی عشق من و بابایی هستی. ببین چقدر بابایی دوست داره که علیرغم اینکه تو خونه زیاد بهش پا نمیدی پرستشت میکنه. و هر وقت گیرت بیاره با فشار زیاد بوست میکنه.

-         الان هم تایپم تموم شده و بابایی هنوز نیومد. ای شانس!!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

دیگه رفتیم و کالسکه ات رو هم بردیم و پیاده تا پارک فدک رفتیم. خیلی جای خوبی بود بخصوص کلی غرفه داشت و جشن نیمه شعبان و فیلم و ...

و ساعت ده برگشتیم خونه و خواب برای فردا سرکار..

چقدر ازینکه حسنی شدی و حموم نمیری، من و بابایی بهت خندیدیم...

 

 

این هم چند تا عکس:

تو خونه:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان دانیال
17 تیر 91 11:17
همیشه به خوشی و شادی انشالله. ابراز احساساتش منو کشته
مامان ملینا
17 تیر 91 13:24
محیا جونم چقدر شیرین زبونی می کنی شیطون بلا.خیلی دوستت دارم خوشگل خانم کاش می شد از نزدیک ببینمتون


ممنون عزیزم. چشم شما تشریف بیارید تهران. ما که زنجان اومدنی نیستیم فعلا عزیزم.. در خدمتیم..مگه دستم به این ملینا گلی نرسه..
مامان کوروش
17 تیر 91 21:45
ای محیا شیطون بلا عاشگتممممم کجا میری اخه
مادر آیاتای
20 تیر 91 12:31
آخی الهی بگردم محیای خانه دار.
چقدر از حرفاش خوشم میاد و همیشه تو پستات دنبال جاهای بُلد و کجکی می گردم اول اونا رو میخونم.منم مثل تو قصارات آیاتای رو بلد و کجکی کردم.به قول آیاتای دیدی؟


قربون بولد و کجکیش برم من..دیروز دیدم نبود. تازه اولشه. ایشاله پستات همش بولد بشه