18/ تیر/91
سلام صبحت بخیر..
تا خود مهد خواب بودی. هرچند دم مهد خیلی صبر کردم تا بخوابی. تا بیدار نشی و سر درد بشی. اما فایده ای نداشت.. تو کلاس هم بقول مامان ریحانه، شما و پرنیا و درسا شلمان کلاس خواب بودین. این هم عکساش:
شلمان محیا درسا و پرنیا:
و از یه زاویه خنده دار دیگه..
یه عکس از قدیم ندیما داشته باشین:
برگشتنی از مهد کمی نشستیم و بعد سرویسها راه افتادیم..
تو پارکینگ دوتا اتفاق خنده دار افتاد. یکی اینکه یه همسایه داشت راهنماییم میکرد که چطوری و از کجا بپیچم تا بتونم جای خودم پارک کنم..(آخه وسایل نقلیه های داخل پارکینگ ما رو که ملتفتید و تازه یه آقایی هم هر چی پول داره ماشین میخره و با هم میچپونه تو پارکینگ) خوب ما هم مشکل پیدا میکنیم..
داشتم دور میگرفتم و آقای همسایه هی میگفت بشکون بشکون!!! و شما شیون کنان و فریاد زنان: مانی عمو میگه دیوارو بشکون!!! و من مونده بودم عصبانی بشم یا بترکم از خنده.. بعدش هم گفتی مانی مقاظب باش به کالِسکَک خانمه نزنی.. ( همون بیل چر خانم ن منظورت بود)
خیلی خسته بودم خدا پدر باعث و بانی پرشین توووون رو بیامرزه که ساعت 4 تام و جری میذاره. تا تو رفتی تو کفش من هم چرتی زدم و با صدای زنگ در فهمیدم ساعت 6 شده... وای چقدر چسبید.. بابایی اومده بود و خسته و ناراضی از کار جدیدش.
گفتم علت؟ گفت جاش فوق العادست. اما بچه ها میگن حقوق دادنهاشون تعویق داره و سه ماه یه بار حقوق میدن. واسه همین پستش خالی مونده..
حق داره!!! اینجوری که نمیشه..منم دلسرد..
کمی وسایل شام رو آماده کردم و افتادم دنبال کار تخت بچه ها . آماده شد و باید میرفتم تسویه حساب و انتقال به شمال. خسته و کوفته ساعت 9 رسیدم خونه. باز هم بساط پارکینگ.گیر کردم و بابایی و با چند تا از همسایه ها اومدن و جابجا شدن.. چقدر هم شما تو راه خسته شدی.. هرچند بردمت شیرینی فروشی همونجا و برات بستنی و شیرین یگرفتم. اما گفتی مانی گشنمه و من تا برسم خونه جیگرم آتیش گرفت..
شبا آبمون کاملا قطع میشه و من با چه اعمال شاقه ای شام درست میکنم و ظرفا رو میشورم. کاش مشکلش زودتر حل بشه..