محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

18/ تیر/91

1391/4/20 12:42
نویسنده : مامان مریم
579 بازدید
اشتراک گذاری

سلام صبحت بخیر..

تا خود مهد خواب بودی. هرچند دم مهد خیلی صبر کردم تا بخوابی. تا بیدار نشی و سر درد بشی. اما فایده ای نداشت.. تو کلاس هم بقول مامان ریحانه، شما و پرنیا و درسا شلمان کلاس خواب بودین. این هم عکساش:

شلمان محیا درسا و پرنیا:

و از یه زاویه خنده دار دیگه..

 یه عکس از قدیم ندیما داشته باشین:

برگشتنی از مهد کمی نشستیم و بعد سرویسها راه افتادیم..

تو پارکینگ دوتا اتفاق خنده دار افتاد. یکی اینکه یه همسایه داشت راهنماییم میکرد که چطوری و از کجا بپیچم تا بتونم جای خودم پارک کنم..(آخه وسایل نقلیه های داخل پارکینگ ما رو که ملتفتید و تازه یه آقایی هم هر چی پول داره ماشین میخره و با هم میچپونه تو پارکینگ) خوب ما هم مشکل پیدا میکنیم..

داشتم دور میگرفتم و آقای همسایه هی میگفت بشکون بشکون!!! و شما شیون کنان و فریاد زنان: مانی عمو میگه دیوارو بشکون!!! قهقههو من مونده بودم عصبانی بشم یا بترکم از خنده.. بعدش هم گفتی مانی مقاظب باش به کالِسکَک خانمه نزنی.. ( همون بیل چر خانم ن منظورت بود)نیشخند 

خیلی خسته بودم خدا پدر باعث و بانی پرشین توووون رو بیامرزه که ساعت 4 تام و جری میذاره. تا تو رفتی تو کفش من هم چرتی زدم و با صدای زنگ در فهمیدم ساعت 6 شده... وای چقدر چسبید.. بابایی اومده بود و خسته و ناراضی از کار جدیدش.

گفتم علت؟ گفت جاش فوق العادست. اما بچه ها میگن حقوق دادنهاشون تعویق داره و سه ماه یه بار حقوق میدن. واسه همین پستش خالی مونده..

حق داره!!! اینجوری که نمیشه..منم دلسرد..

کمی وسایل شام رو آماده کردم و افتادم دنبال کار تخت بچه ها . آماده شد و باید میرفتم تسویه حساب و انتقال به شمال. خسته و کوفته ساعت 9 رسیدم خونه. باز هم بساط پارکینگ.گیر کردم و بابایی و با چند تا از همسایه ها اومدن و جابجا شدن.. چقدر هم شما تو راه خسته شدی.. هرچند بردمت شیرینی فروشی همونجا و برات بستنی و شیرین یگرفتم. اما گفتی مانی گشنمه و من تا برسم خونه جیگرم آتیش گرفت..

شبا آبمون کاملا قطع میشه و من با چه اعمال شاقه ای شام درست میکنم و ظرفا رو میشورم. کاش مشکلش زودتر حل بشه..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مامان ریحانه
18 تیر 91 9:56
سلام روز زیبا و گرم تابستونیت بخیر خیلی وقت بود فرصت نداشتم تا سری به نی نی وبلاگ بزنم امروز یه نگاه کلی به مطالبت انداختم 1. تبریک(کار همسری)2.التماس دعا3. عاشق چادر سرکردن خاله قزیت شدم هزارتا بوس برای گل دختر


میسی خاله جون..
مائده
18 تیر 91 11:05
ای جانم چه جوجه بودند
عروسکم پرنیا
18 تیر 91 14:52
سلام :من هم تازه شنیدم از اینکه همسرت سر کار رفته بسیار خوشحال شدم دیدی خدا همیشه حواسش به بندش هست و اون بنده خداست که فقط به خودش فکر می کنه و....راستی عکسی که گذاشتی هم بسیار زیبا بود


مرسی قابل نداشت
نرگسی
18 تیر 91 17:03
مرسی مانیییییییییییی ..
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
19 تیر 91 5:26
واي مردم از دست اين كوشمولو خانم.
راستي يه سوال اساسي و مهم در مورد مهدكودك محياجون. مي خواستم ببينم ني ني هاي شش ماهه رو هم قبول ميكنن؟ مامان يا باباي ني ني بايد حتما پرسنل شهيد بهشتي باشن؟ بعدش اينكه نحوه مراقبتشون چه جوريه منظورم اينه كه به بچه ها داروي خواب آور نمي دن؟ آخه دختر عموم از كمتر از دوماه ديگه بايد برگرده سركار. كادر اداري پيام نور تهرانه. الان سرگردونه كه ني نيش رو چيكار كنه. نه پرستار گير آورده و نه مهد مطمئن. مامانش اينا هم شيرازن و خانواده شوهرشم كه تهرانن همه يا سركارن يا سنشون طوري نيست كه بچه رو بسپاره بهشون. خلاصه اينكه همه در به در دنبال راه چاره براي دختر عموم هستن. حالا اگه جايي يا كسي رو ميشناسين كه به در بخوره لطفا به من بگين. هزينه اش مهم نيست. مرسي عزيزم


عزیزم..چون خصوصی شده از بیرون هم قبول میکنن. ما که الحمدالله راضی هستیم. فقط بگم که مربی های زیر دوسالشون معرکه هستن. باور کن
مامان ریحان عسلی
19 تیر 91 10:00
سلام وای چه عکس با حالی سه تایی شون غش کردن از خواب
مامان دانیال
19 تیر 91 11:57
عکس خواب این بچه ها خیلی باحاله
فریماه
19 تیر 91 13:31
بمیرم الــــــــــــــــــهی کوچولوها خوابشون میاد خوب.
مامان صدف
19 تیر 91 14:33
مقاظب، کالِسَک
اون عکساتم عالی بود.


میسی خاله
عروسکم پرنیا
19 تیر 91 19:45
وای چقدر این عکس خواب بچه ها باحاله سوژی خوبی واسه خنده ونمایش مزیتهای مهدمون با با شیطونه می گه اینرو هم بدزدم


بدزد. بدزد. من در خدمت دزدان محترم هستم
نرگسی
20 تیر 91 12:28
الهی قربونش برم با این شیرین زبونیهاش .. وااااااااااااای کالسک خانومه


خیلی باحال بود
مادر آیاتای
20 تیر 91 12:28
خب الان میگم دوربینت و عکساشتو حلقم میخندی!!!! ببین چه کرده این دوربین.
عاشق اون عکساشون شدم که خوابیدن مثل قطار. مریم مگه مهدشون تخت نداره؟مهد ما تخت دااااااره
اینجا خندانک چشم و ابرو جاش خالیه..


1- اینو با گوشیم گرفتم..2- اینا که نی نی بودن تخت داشتن. تا دوسالگی الان دیگه بزرگ شدن