20/ تیر/91
خبرخبر خبر دار...
یه خبر خوب!!
ارزیابی و گزارش عملکرد ستاد فناوری نانو برای سال 90 اعلام شد و باز هم مثل پارسال، مانی منتخب شد!!!
http://irannano.org/nanolab/index.php?actn=nv&id=20824&lang=1
مانی دوست داریم. مانی دوست داریم...
این جمله آخری رو محیا و بابا علی دیشب خوندن!!! در حالیکه مانی رو پرت میکردن بالا !!!
خوب از امروز بگم. صبح زود مهد و زیارت عاشورا و سرکار. قرار بود امروز ببرنتون تو حیاط تا آب باز یکنین. اما وقتی ساعت ده با هزار داستان یه ربعی اجازه گرفتم و اومدم پیشتون دیدم قضیه کنسله. مثل قضیه عکاس و ازین حرفها. این روزها خیلی برنامه مهد هردم بیل شده..
بگذریم. صدات کردن و با هم رفتیم دم استخر آب و کمی آب بازی و عکس گرفتیم. چون میدونم سری بعد نمیتونم بیام..
بوست کردم و رفتی تو کلاست. چه حس خوبیه آدم وسط روز بره یه انرژی اینطوری بگیره و برگرده. خودت که اصرار داشتی بری تو کلاست.. قربونت برم.
خلاصه...
یهو بابایی با رفتن شمالمون موافقت کرد و زنگ زد که امروز بریم.. من هم رئیسم ایران نبود اما هی پیغام میداد که تفسیرها رو انجام بدم و براش ایمیل کنم. واسه همین مجبور شدم بیارمت سرکارم و تا 7 شب اونجا کار کنم. نمیشد ببری خونه آخه باید با دستگاه کار میکردم..
تو پژوهشکده پیش خاله نرگس موندی و هر چی داشت خوردی و من هم رفتم پمپ بنزین و برگشتم. چه گرمایی..
تو اتاقم دوبار ج ی ش کردی و کارهای دیگه.. دیگه ذله شده بودم.کارم هم جواب نمیداد. خلاصه هشت رسیدیم خونه و به بابایی گفتم از جاجرود منتظرم نباشه و بیاد خونه. چون نای رفتن تو جاده رو نداشتم.. بعد شام کمی استراحت کردیم و وسایلو برداشتم و راه افتادیم..
با اینکه از فیروزکوه رفتیم خیلی جاده خلوت بود و سه ساعتو نیمه رسیدیم. دیگه حسابی بد خواب شدی و اونقدر جیغ میزدی که صدات گرفت. و حتی کادوی مادرجون و خاله جون ناستو تحویل نمیگرفتی.
بابایی هم همونجا خوابید و تا صبح که ببینیم برنامه چیه..
از رو عجله عکسی ننداختم..
این هم عکس رایا گلی و آویسا: