محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

7/ تیر/91

1391/4/11 9:47
نویسنده : مامان مریم
374 بازدید
اشتراک گذاری

شهادت بهشتی در برابر مظلومیتش هیچ بود!!! 

بابا بهشتی شهادتت مایه افتخار ماست.. پس بگو ما چقدر مظلوم واقع شدیم. به شما رفتیم..

صبح بخیر

امروز بابایی مصاحبه داشت و من هم با ماشین پویا اینا تا دانشگاه اومدم. دارو و شیرتو دادم  و خواب بودی و هنوز هم خوابی.

آخه تا صبح صد بار بیدار شدی و من فقط یکی دوبارشو فهمیدم. آخه تو اتاق کنار خاله جون ناس بودی. 5 صبح بود که دیدم خاله جون داره تو حموم میشورتت. بله باز هم نتونستی خودتو کنترل کنی. آخه عزیزم تا حالا چنین چیزی سابقه نداشت. شاید واسه تبت باشه..بیچاره منو هم بیدار نکرد..

الان هم هر سه خوابیدین و طفلک بیدار شده داره برای نهارتون آشپزی میکنه..طفلکی دوشنبه ساعت 9 صبح امتحانش تموم شد و ساعت ده راه افتاد سمت ما.. عجب تعطیلات تابستونه ای...اما همینقدر که کنار شماست خوشحاله. بخصوص مرجان و مهرناز هم هستن..

خاله جون ناس دوستت داریم و امیدواریم تو شادیهات جبران کنیم.. واسه تعطیلات نگهشون داشتم و خودمون هم علیرغم اینکه شنبه بخاطر کنکور تعطیلیم نرفتیم شمال تا تو این وضعیت بابا علی تنها نباشه...ایشاله همه چی حل میشه..

ساعت سه با یکی از همکارانم که زیاد هم نمیشناختمش اومدم خونه. دم بعضیها گرم . فقط با هم سلام علیک داشتیم و قبلا هم سرویس بودیم..

رسیدم خونه دیدم هنوز داغی و صدات هم گرفته. اما آبریزش نداری. یه شیاف گذاشتم و گذاشتمت تو سینک ظرفشویی.آخه نمیذاشتی پاشویه ات کنم..

بمیرم که اینقدر نحیف شدی..

بعد  زنگیدم باباعلی و اون هم سریع اومد و بردیمت دکتر.. بله درست حدس زدم. لوزه ات متورم و چرکی شده بود.. کلی دارو داد.

بابایی هم اجازه نداد تا با شما به برنامه های از پیش تعیین شده مون برسیم. اومدیم خونه و کمی استراحت کردیم و هوا خنک شد. حدودهای 8 بود که تصمیم گرفتیم بریم امامزاده صالح. بچه ها خیلی دوست داشتن و برای شما هم جای بدی نبود.

خیلی ناراحت شدی وقتی دیدی همه چادر دارن و من چادرت رو نیاوردم. سری بعد ایشاله گلم

ماشین رو گذاشتیم تو پارکینگ شهرداری و دم اذان مغرب اونجا بودیم. تا وارد حیاطش شدی یهو گتی: مانی من کوچیک بوددددددددم. همینقدر کشدار..یعنی یادت اومد که قبلا آوردمت اینجا و این جمله رو با خوشحالی بارها تکرار کردی. یه طوری شدم و با خودم تصمیم گرفتم بیشتر بیارمت اینجا.به ما هم که خیلی نزدیکه..

چه صفایی داشت. بچه ها هم که تازه اولین بارشون بود خیلی دعا کردن. اولین پارت جوجه مرغداریشون هم که امروز رسید و کلی برای باباشون و دایی جون وحید و دایی جون اکبر تو کارشون که اینهمه زحمت کشیدن دعا کردن..

تا حدودهای ده شب اونجا بودیم. به باباعلی گفتیم دیر برمیگردیم اما نگران بودیم پارکینگ رو نبندن آخه نپرسیده بودیم تا چند بازه..رفتیم دیدیم تا 12 شب. افسوس خوردیم..ایشاله سری بعد.خاله جون هم تو راه یه کفش خرید. هرچند پاساژهارو داشتن میبستن.

اومدیم خونه و شاممون هم که آمادهه بود خوردیم و برای فردا نقشه کشیدیم.. 

اینجا هم چند تا عکسه..

بچه ها تو امامزاده صالح:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان ملینا
7 تیر 91 10:41
سلام صبحت به خیر و خسته نباشی عزیزم .امیدوارم که محیای گل خوب خوب شده باشه .در مورد ختم مشکلی نیست هر موقع تونستی بهم خبر بده علاوه بر دوستان وبلاگی یه ختم دیگه بین دوستان دیگم دارم فوقش اونجا ثبتت می کنم .راستی اینم بگم که هم می تونی ختم عربی شرکت کنی هم فارسی .بهم بگو که کدومش رو می خوای


باشه عزیزم حتما


matin
7 تیر 91 11:36
مریم جان امیدوارم همه چی روبراه شه محیا جون رو ببوس

matin
7 تیر 91 11:47
مریم جون راستی استخر عرفان ماه رمضان بعد افطار تا 11 شب روزهای فرد مال خانمهاست حال میده ها فکرش روبکن بچه ها پیش باباها ما هم تو سونا و جکوزی یعنی میشه


والا اگه بشه که خوبه. علی بعد افطار بیهوشه.. امروز با یکی از دوستام قرار بود بریم یه استخر بالا شهری حال وکنیم..ازین 20 تومنی ها ( دوستم کارت زیبا موج داشت) بچه هم پیش خواهرم.دوستم هم خونه مادرش رفت تا بچه اش رو بذاره اونجا...همه وسایلمو برداشتم حتی سشوار تو صندوق عقب ماشین. آقا فرمودن ماشینو لازم دارن. منم با صورت سرخ چطور با آژانس برگردم خونه..نرفتیم. خواهرم که میخواد بره دیگه.
من فکر میکنم بدون محیا یا نمیرم یا برم مثل دوچرخه سواری چپه میشم.. بیان طفلیها گناه دارن
مامان محمدرضا
7 تیر 91 14:22
سلام خوبید؟ خانوم کوچیک حالش چطوره دلم براش تنگ شده؟ از طرف من صدتا بوسش کن.


ممنون خاله مهربونم. بهتره
خاله هدي ياسمين زهرا و محمدكوچول
8 تیر 91 3:07
انشااله مصاحبه باباعلي به خوبي پيش رفته باشه و هرچي خير و صلاحه پيش بياد.


ممنونم عزیزم
رایکا(پوسترساز)
8 تیر 91 9:23
سلام من رایکا هستم اگه دوس دارید از کودک گلتون محیای عزیز عکس های رویایی داشته باشید به وبلاگم یه سری بزنید فرقی نمیکنه با چی عکس بگیرید رایکا اونو به یه عکس رویایی تبدیل میکنه امتحانش ضرری نداره دیدنش هم خالی از لطف نیس پذیرش انواع سفارش: طراحی پوستر رویایی همراه با روتوش طراحی پوستر برای تمامی سنین طراحی کارت تولد با عکس کودک شما طراحی کارت پستال با عکس کودک شما طراحی عکس رومیزی متناسب با رنگ دلخواه و دکور شما و... به همراه مشاوره ی رایگان برای عکاسی و ژست و ... با قیمت کامل استثنایی هر پوستر 1500 تومان پس منتظر چی هستید؟؟ رایکا در خدمت شماست
نایسل
8 تیر 91 21:50
آخ دختر ناز دوست داشتنی


میسی خاله
نایسل
8 تیر 91 21:50
خودم عکاس بودم
مامان آرینا موفرفری
10 تیر 91 2:14
سلام دوست عزیز ،آرینا موفرفری در مسابقه نی نی خانه دار در وب نی نی شکلک شرکت کرده خوشحال می شم به آرینا رای بدهید.آدرس وبتونو فراموش نکیند !!!چون بدون آدرس وب رای محسوب نمی شه. آدرس وب نی نی شکلک ttp://sheklak_mohammad.niniweblog.com
نرگسی
11 تیر 91 14:28
زیارتتون قبول .. اینبار رفتین مارو هم یاد کنین .. ای جون دلم محیا گلی ..


مرسی عمه نرگسی