محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

1/ خرداد/91

1391/3/2 9:58
نویسنده : مامان مریم
590 بازدید
اشتراک گذاری

صبح بخیر. یه جلسه و مهمونهای خیلی مهم دارم.. بعدا سر میزنم.

من اومدم. حالم بده سرما خوردم اساسی. زیاد تو جلسه سه نفره نتونستم از خودم نظر در کنم. فقط با عطسه حرفاشونو تایید میکردم و یه ماسک گنده زدم جلو دهنم و اونا هم فکر نکنم خیلی خوششون اومده باشه. از ستاد نانو اومده بودن و جلسه اصلی روز سه شنبه بعده. مثلا ما سه تا گنده ترهای کارگروه بودیم و باید یه چیزهایی رو از قبل هماهنگ میکردیم...

اما جدا از شوخی ضایع شدم و خجالت کشیدم. با بینی قرمز و..

صبح که اومدیم مهد حال و حوصله نداشتی..اما یهو یکی گفت عمو شهرام اومده کلی حال و روزت عوض شد و گفتی مانی توتو چی چی کنیم بریم پایین. ظاهرا دمباله همو میگیرید و به صف میرید پیش عمو شهرام . خوش بگذره..

الان رفتم درمونگاه و مامان پرنیا یه آمپول کرد تو حلقم. امیدوارم بهتر بشم..

زمانیکه اومدم دنبالت اوج حال خرابیم بود:

محیا و درساخُسلوی (پیشرفت از گُستَلی به خُسلوی):

هستی - هستی - درسا:

و ریحانه توچولو:

و سال بالایی های ناز: پانیذ محیا عظیمی و آرتین خان:

بعد از عکس سه تاییشون افتادن سر شکلات سنگیهای محیا:

بالاخره خودمو به خونه رسوندم و مگه گذاشتی چشم رو هم بذارم!!! قات زدم( تازه فهمیدم با ت هست و نه ط. مرسی مامان کوروشی) زنگیدم به بابایی که زودتر بیاد و منو نجات بده. بابایی هم اومد و داروهامو تهیه کرد و خوردم و دیدم بهترم و خوابیدن هم با شما فایده ای نداره.

 بلند شدم یه سوپکی گذاشتم برای شما هم شام. چند روزه که اصلا غذای اصلیتو نمیخوری و فقط برنج خالی.

دیگه مشغول بازی شدی و من هم ناراحت ازینکه چرا نمیتونم بهت وقتی اختصاص بدم. هر چند دیگه بچه نیستی که کنارت بشینم و شیرت بدم.

محیا در حال خوندن کتاباش:

 باهات تراشه هم کار کردم و بعد مدتها هنوز هم جملات یادت بود. من قربونت برم..

دخملی شامشو خورده و لباس کار فرداشو پوشیده تا بره بخوابه تا فردا بره مهد:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان صدف
1 خرداد 91 11:01
جلسه تموم نشد؟


شد بالخره
مامان ملینا
1 خرداد 91 11:26
سلام مامان محیا خوبی آخه چرا سرما خوردی؟مواظب محیا جون باش که اونم سرما نخوره. امان از دست این جلسات من که خیلبی بدم می یاد..موفق باشی عزیزم


من هم یزور میشینم که حس نظر در کردن داره..
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
1 خرداد 91 11:39
به قول ما شيرازيا مگه اومده بود پسند؟؟ استاد، رييس، مشاور، كله گنده... مماغ قرمزتم عشقه


کله گنده رو خوب اومدی..
مامان احسان
1 خرداد 91 11:44
سلام مریم جون امیدوارم زودتر روبرام بشی


ممنون عزیزم. به دعای شما
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
1 خرداد 91 11:46
الان كلي نالاحتم. از پنجشنبه همش به اين فكر ميكنم كه خدا ميدونست من چه جونوري هستم و براي همين بچه مچه يخ!!! 5شنبه كه ياسي اينا داشتن ميرفتن غش كرد از بس براي من گريه كرد... الانم همينطور... منم حساس، طاقت ندارم هي اشكم درمياد... ديروز مركز بهداشت گفته بود وزنش كمه قدش كوتاهه و ... و امروزم كه تب داره زياد....خدايا شكرت كه اينقدر منو خوب ميشناسي... جيگرم كباب شد


بمیرم الهی ایشاله زود خوب میشه خاله ناراحت نباش
مامان کوروش
1 خرداد 91 12:54
عزیزم خوب که شدی تو جلسه هفته بعد کلی نظرات بده اینکه غصه نداره
به قول رئیس سابقم می رید گشت و گذار هاتون رو می کنید مریضی تون رو میارید سر کار
مواظب باش خانم خوشگل نگیره ازت قربون اون توتوچی چی اش


میسی خاله
عمه نرگس
1 خرداد 91 13:59
خیلی باحالی .. ایشالله زودی خوب شی ..
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
1 خرداد 91 14:51
انشااله فردا كه اومدم سركار و اومدي سركار حالت خوف باشه و مماغتم نياد پايين... حواست باشه دخملو مليض نشه مگر نه ميكشمت


خوشبحال محیا با اونهمه طرفدار.. یاسی زر زر بهتره خاله؟
مامان امیرناز
1 خرداد 91 20:54
سلم عزیزم بلا به دور ایشالا زود خوب شی خصوصی چک کن
نگین مامان رادین
2 خرداد 91 1:51
سلام خانوم گل ایشاالله که زود زود خوب بشید و جلسه تون هم با موفقیت برگزار بشه از روی دخمل ناناز ما ببوسید


ممنونم عزیز دلم
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
2 خرداد 91 9:55
صبح بخير دوسي خوبين؟ بهتر شدي به سلامتي؟ ياسمين ناناسم هم رفت دكتر. گفته بايد بره آزمايش خون و گلاب به روتون ادرار بده. چون علائم ظاهري مثل عفونت گوش و گلو و ... نداره. هراز چند ساعت تب ميكنه و بي تاب ميشه.


آخی بمیلم براش. ایشاله زود خوب میشه. مریضی نی نی ها دردآوره..
مامان دانیال
2 خرداد 91 10:41
می بینم که این که ما مادرها همه دربوداغونیم خواهر. خدا سلامتی بده انشااله. هرچند که فقط باید در حال سرویس دهی و خدمت رسانی به خانواده باشیم
حالا بهتری؟ راستی چه همتی کردی محیا رو بردی برای تست حساسیت. بیچاره شدی نه؟ می دونم خیلی سخته


خیلی سخت بود خیلی. مطب بردم باز هم شک دارم دلم میخواد ببرم کلینیکی که گفتی. باز میترسم حساسیتم بیشتر بشه. میگم ولش کن..
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
2 خرداد 91 12:19
قاط درسته نه قات آقاي دكتر ... استاد زبانشناسي و مديرگروهمون رفته بود از دكتر كزازي(فكر كنم همينه اسمش) استاد زبان فارسي دانشگاه تهران پرسيده بود و اونم گفته بود: اگر از قاطي بياد قاط است ولي با ت را نمي دانم چيست! بعدشم گفته: آقا پارسي را خراب كرده اند با اين رمز نگاري ها...



از قاطی نمیاد. از قات که نوعی ماده مخدره میاد. وبلاگ کوروشی رو بخون عزیزم. من هم که گیج شدم..http://cyrus1388.niniweblog.com/post346.php
مامان کوروش
2 خرداد 91 12:48
خواهش می کنم گلم
الان بهتری ؟
کوروش هم توی خوردن خیلی اذیت می کنه
دیشب براش ماکارونی ریختم و گذاشتم جلوش
بعد چند دقیقه دیدم همشو خودش خورده
تو چه جوری به نازدار خانوم شام میدی ؟


با اعمال شاقه. بیشتر عصرونه میخوره با باباش. باباش هم شام نمیخوره من هم سرپایی یه چیزی تو دهنم میذارم. خونه که نظم نداشته باشه و اعضاش دور میز نشینن بچه چی میشه..:؟)
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
2 خرداد 91 14:12
آره بچه هاي دانشگاه يه مقاله در مورد قات (مواد مخدر ) هم آورده بودن. استاد گفتن،‌ اگه منظورتون قاطي كردنه بنويسين قاط ولي اگه منظورتون اينه كه وضعتون مثل بعداز قات كشيدنه كه اونم آدم قاطي ميكنه مي تونين بنويسين قات ولي بازم قاطي كردن مقصد نهاييه پس بنويسيد قاط!!!
آخرش جمله منو روي تابلو نوشت براي بقيه و گفت اينو بنويسين تا همه چي رو بفهمين:
به استاد گفتم بهتره بگيم،‌ما تو رشته مون بعضي جاها سر بعضي واژه ها و جمله ها، عين كسايي كه قات زدن قاط مي زنيم.
آخرشم يه مثبت ويژه براي درس معني شناسي از جناب استاد گرفتم كه چون خودم به شخصه امتحانم رو بيست گرفتم عملا در روند زندگيم تاثيري نداشت


همیشه موفق باشی
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
2 خرداد 91 14:17
يكي از همكلاسي هام كه باباش توي ستاد مبارزه با مواد مخدر بود و همش هرچيزي مي گفت يه مثالي از باباش و كاراش ميزد، مقاله رو آورده بود. ميگفت بابام از بس گفتيم قات زدم اين مقاله رو از اداره آورده. خيلي جالبه كه توي يكي از نشريات اداره باباش اين مطلب رو به طنز آورده بودن و گفته بودن از حالا به بعد بايد بريم سراغ اونايي كه خودشون به زبون خودشون اعتراف ميكنن قات زدن
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
2 خرداد 91 14:19
اينم از اين پست امروزت كه كلي حرف زدم توش. برم فيش حقوقيم رو بگيرم كه كلي اعصابمو ريخته بهم. مثل اينكه فقط 30 تومن براي روز زن بهمون دادن. فكر كردن يه مشت گدا گشنه دورشون ريختن روز پدر هم در پيشه و ميخوام بتركونم ولي نامردا نمي ذارن كه


خسیسا. ما که 30تومن از کمک هزینه مهدمون کم کردن و 30 تومن به شهریه مهد اضافه کردن. یعنی 60 تومن از ماه قبل عقبم. فکر کنم کم کردن و جمع زدنو اشتباهی گرفتن..