محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

27/ اردیبهشت/91

1391/2/30 11:56
نویسنده : مامان مریم
499 بازدید
اشتراک گذاری

اول صبحی بیدار شدیم و افتادیم تو حیاط و البته شما تو مغازه:

و پیش مادرجون موندی و من هم رفتم آرایشگاه و بعدش هم همش تو خونه خواب، گرچه تکرر تلفنها که از محل کارم و دانشجویان بهم میشد آرامشو ازم گرفت و نمیشد خاموش کنم. چون روز غیر تعطیل بود همه هم سرکلاس و کاراشون بودن و ما هم فقط استراحت کردیم.

تا عصر که فهمیدم بروبچ خاله با هم برنامه عصرونه گذاشتن و ما هم سورپرایزشون کردیم و در محل (پارک نزدیک خونه مادر جون) حاضر شدیم و کلی خوش گذشت.. 

و پیوستن دو کفتر عاشق بهم. محیا و مهرناز(دخمل خاله):

بقیه تو ادامه مطلبه

 

و اینهم محیا گلی با فاطمه آناهیتا و پریسا ( بچه های پسرخالم) و مهرناز:

و این هم گروه ورزشکار:

و کیمی جون:

و این هم آقا متین( بچه مودب دختر خالم - خواهر زاده عباس آقا دست بخیرنیشخند):

و محیا از خودش پذیرایی میکنه:

 همونجا بود که یهو دیدیم دایی جون از راه رسید آخه دلش حسابی برات تنگ شده بود و نتونست تا برگشتت تحمل کنه. اومد برت داشت و با خودش آورد خونه مادر جون..شب هم کلی با دایی جون وحید بازی کردی

محیا در حال خفه کردن دایی جون:

طفلک دایی جون هم مثل بقیه تو کار ساختمونی مرغداری برشته شده. ایشاله زودتر تموم بشه و همه نفسی بکشن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

Paria
30 اردیبهشت 91 10:40
سلام، نمی دونم. ولی به نظر من وقتی شما مرخصی می گیريد، افراد و کسانی که درجریان هستند نباید تماسهای غیر ضروری بگیرند و آرامش رو به هم بزنند. به هر حال مطلب جالبی بود مخصوصاً آقای دست به خیر و آقای برشته. کلی خندیدم. انشاء الله هر چه از خدا می خواهند خدا به ایشان عنایت کند و همیشه سالم و سلامت باشند.


ممنون. فعلا که آقای برشته منتظرن سفید بشن و فقط از خدا یه زن خوب میخواد. ایشاله قسمتش بشه.. خیلی جوون نجیبیه..
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
30 اردیبهشت 91 11:02
هميشه به شادي و دور هم بودن بگذره انشااله. اون قسمت خواهر زاده عباس آقا دست بخير رو خيلي خوب اومدي. خدا از بزرگتري كمش نكنه. وجود همچين گوهرهايي رو امثال ما درك ميكنه. حالا هي مزاح كن


دقیقا اون یه تیکه رو واسه تو نوشتم هدی جون
محیا یعنی تمام زندگی
30 اردیبهشت 91 11:03
وقتی فامیلامونو می بینیم چقدر خوش میگذره
اومدیم تهران و خودمونو انداختیم تو غربت


واقعا.. بیشتر بحث نمیکنم. تهرانیها میان تیربارانمون میکنن. بخصوص با کلاساشون
نسترن
30 اردیبهشت 91 11:29
انشالله همیشه به شادی باشید عکسات خیلی قشنگه
مامان ملینا
30 اردیبهشت 91 14:24
سلام به به همیشه به سفر و دیار با خانواده گلت. خیلی خوشحال بودی که در کنار مادر جون بودی؟


آره گلم جاتون خالی
مامان امیرناز
31 اردیبهشت 91 10:44
سلام عزیزم ایشالا زود به زود بیای و خوش بگذره هر چی نگاه کردم نفهمیدم پارک کجاس؟ بیا شاکارهای جدید امیرم و ببین


عزیزم ینجا تازه افتتاح شده توی خود امیرکلاست و وسط خونه های مسکونیه و خیلی هم امکاناتش زیاده و جای خوبیه. اصلا هم غریبه های گذری ازونجا رد نمیشن.. جالبه مردم شام و نهارشونو میگیرن دستشونو میان اونجا میخورن. ما چون سر درش یه هندونه بزرگ گذاشتن، اسمشو گذاشتیم پارک هندونه..