21/ اردیبهشت/91
وااای صبح ساعت 9 با یه اس ام زیبا از بانک تجارت مبنی بر واریز 100 هزار تومان بمناسبت روز زن از طرف دانشگاه از خواب بیدار شدم..
خودم پیشی درستت کردم و اینجا آلبالو هم خوردی:
بعدش هم هماهنگیها برای رفتنم به مهمونی امشب. نشد که شام خونه خاله ندا باشیم واسه همین بعد از کارام، آمادت کردیم و رفتیم نهار خونشون تا تو کارای شبش کمکش کنم و ببینم چه گلی زده.
محیا آماده شده بره خونه شهریار:
طفلکی خیلی تدارک دید. مرغ شکم پر و دلمه فلفل و بادمجون و مشکوفی و انواع دسرها و سالاد اندونزی و. درست کرده بود. اونهم برای دو نفر..
هیچی ما هم کمیشو همونجا خوردیم و بقیشو واسه اینکه دکورش بهم نریزه قرار شد خاله برامون نگه داره..
شهریار هم از صبح نخوابیده بود و دوتایی کلی اذیت کردید:
ساعت سه بود که راه افتادیم دنبال بابایی و رفتیم خونه عمه.. کمی که به عمه تو پختن غذا و تهیه سالاد اندونزی کمک کردم قرار شد بریم بازار روز بومهن. فکر نمیکردم اینقدر بزرگ باشه و میوه های باکیفیت و لباسای خوب حتی همین سروش هم که میگم داشتن.
واسه همین غروبترش هم با عمو رضا و خانمش دوباره رفتیم و من هم کلی دوباره برات لباس خریدم..تا شب شد که بابایی اومد دنبالمونو به زور برمون گردوند خونه.
این تاب شلوارک جدید هم رنگش خیلی بهت میاد. مبارکت باشه عسلی:
شام خوردیم و برگشتیم خونمون. و مسئله تداخل مهمونیهای امشب همینجا به پایان رسید.. تو برگشت هم بابایی کارتشو بهم داد تا از عابر بانک پول بردارم. آخه برای فردا هزینه اش میرفت بالا. برای کادو و این حرفها.. اما دل غافل من هم بجای رمز بانک ملت، رمز بانک کشاورزیشو میزنم و کارت قفل میشه.تا شنبه که بره بانک درستش کنه..
دیدی؟ ما نه کادو خواستیم و نه جشن. مجبور شدیم برای رفع مایحتاج تا صبح شنبه، مقداری هم به بابایی قرض بدیم.. اونم از نوع غیر حسنه اش..