22/ اردیبهشت/91
صبح تا ده خوابیدیم
بعد مایوتو پوشیدی و هوس دریا کردی و رو کول بابایی کلی بالا پایین پریدی:
بعد هم حس خونه موندن نبود و بعد از تلفن با خاله ندا قرار شد نهار بریم خونشون و بعد از ظهر هم نمایشگاه گل بریم..محیا خانمی لباس نوشو پوشیده و داره آماده میشه:
و کاش نمیرفتیم چنان شلوغ بود که از رفتنمون پشیمون شدیم. بابایی هم خیلی ازین جور جاها خوشش میاد!!! اونهم تو غرب تهران که خیلی به ما دوره. کلی از جایی که ماشینو پارک کردیم تا خود نمایشگاه پیاده اومدیم . من هم که فقط برای عکس گرفتن رفته بودم:
جیگر من بیدی!!!
برج میلاد رو باور کنیم یا دمپایی پلاستیکیتو دخملی:
آخه صندلها پاتو زده بود و اینو از تو ماشین درآوردیم تا راحت باشی
و شلوغی از طبقه بالا:
خاله ندا از پله برقیها افتاد و کیفش پاره شد. آخه از جلوی پله کنار نمیرفت جمعیت تا اون هم پیاده بشه. و تصمیم گرفتیم برگردیم.
و جوجوکها رو تماشا کردی:
و بعد ازونجا با خستگی فراوان اومدیم پارک پلیس خودمونو (سندش به اسم من و خاله نداست) و شام و هله هوله ای خوردیم و خسته و کوفته برگشتیم خونه و سریع خوابیدیم تا صبح بتونیم بریم سرکار..
و بقیه عکسها:
به خرسی گلی چیپس دادی: