27/ فروردین/90
صبح شادت بخیر گلم.. از بس دیشب زود خوابیدیم صبح همگی سرحال بودیم. شما هم بعد دستشویی نخوابیدی..
برای اینکه مسیر مهد و دانشگاه برات تکراری نباشه بعد کارت زدن بردمت تعاونی دانشگاه و خودت کراکر سبزی به شکل ماهی رو برداشتی تا با دوستات بخوری و گفتی ازینا که مادرجون خرید!!!هرچی که شما رو یاد شمال میندازه شادت میکنه ناناسم..
بعد با خوشحالی رفتی مهد و با دیدنشون ( بخصوص پرنیا که دیروز نیومده بود) خوشحال شدی من هم با خیال راحت اومدم سرکارم..
خاله بهار گفته بود تو کیفت برای آب خوردن عصر، لیوان بذارم من هم این ست رو تو خونه داشتم و لیوانشو برات آوردم. آخه دیگه میخوان هزینه ها رو کم کنن و دیگه از یه بار مصرف خبری نیست..
امروز اینجا برف و بارون و تگرگ و رعد و برق و همه چی خلاصه پیدا میشه..
این عکسای قشنگ هم از بالاترین نقطه دانشگاه شهید بهشتی ( بام تهران) تقدیم به همه دوستام:
باورتون میشه؟؟؟
خدایا تو را شکر!!
اینهم دم مهد:
چه ذوقی کردی عشقم:
محیا و یار دیرینه پرنیا:
دیگه موقع برگشتن چه ترافیکی.. تو چمران ظاهرا آب گرفتگی بود و به دنبالش زنجیروار مدرس و همت و رسالت و حقانی و تا دم در خونه مسیر برگشت ما کیپ ماشین ایستاده بود.. شانس آوردیم سمت حرکت ما بهتر بود..( این هم قابل توجه خاله هدی و بقیه که از امکانات پایتخت که داریم استفاده میکنیم شاکی ان.. خودتون تو بهشتین خبر از ما ندارین که!!!)
تو خونه هم ، خوندن جمله مامان رفت رو با هم یاد گرفتیم و من میرفتم تو اتاق خواب و شما میگفتی مامان رفت.. اما مگه بیخیال میشدی. هی منو میکشوندی اتاق خواب و تو حال. دیگه بعد اونهمه ترافیک ، سرگیجه ام بدتر شد و شما هم دست بردار نبودی..
بابایی رفتی حموم و وقتی داشت لباستو در میاورد گفتی: باباعلی!شورتمو در نیار!! بده..اونقدر حرفای جالب میزنی که من واقعا یادم میره بنویسم..
این هم عروس خانم که از حموم درومده..
سوپ و شامتو خوردی و قبل ما خوابیدی. بمیرم برات. اونقدر صدام کردی و به پر و پام پیچیدی که من فقط چند دقیقه تونستم کنارت بشینم اما دیدم قصد داری بازی کنی و ادای نی نی ها رو در میاوردی و مثلا بلد نبودی حرف بزنی. بابایی هم ازین حالت خوشش اومد و اومد گذاشتت رو پاش و من هم رفتم سراغ شستن ظرفها. شما هم با نی نی ات خوابیدی..
محبتی که تو به بچه هات داری من به شما ندارم. خجالت میکشم گلم. آخه سرم خیلی شلوغه و این بهمونه خوبی نیست. از طرفی خودت خانم شدی و خیلی از عهده کارات برمیای. حتی میری دستشویی و خودتو میشوری. خوب من هم خیالم راحت میشه دیگه..
بمیرم برات که نمیتونم برات زیاد وقت بذارم. دارم از عذاب وجدان دیوانه میشم..
بقیه تو ادامه مطلب: