21/ فرردین/91
صبحت بخیر ناناسی..
تو کلاس از خواب بیدار شدی و به بردیا و هستی و ریحانه خیره شدی. سرپات کردم و رفتی تو کلاست تا ایشاله روز خوبی رو شروع کنی. بخصوص که امروز عمو شهرام میاد و بهتون خوش میگذره..
دوست دارم گلم..نازم، برگ گلم...
اومدم دنبالت . تا آمادت کنن از نی نی هایی که دوسشون دارم چند تا عکس انداختم..
اول آرشیدا توچولو..
که مربیش آورده بودش آفتاب بگیره..
و اینهم آویسا گلی که فکر کنم تازه لیوان آبشو کشف کرده..
و این هم گل دختر خودم:
و مستقیم رفتیم خونه شهریار اینا تا چند تا بنگاه بریم.. کمی عصرونه خوردیم و شما هم تی وی تماشا کردین و بعد کمی عشقولانه و با هم رفتیم بیرون
تازه به خاله ندا میگفتی: خاله!!! من خانم شدم. پوشک ندارم..
بعد هم اونا رو تو پارک پیاده کردیم و برگشتیم خونه. خونه هایی که دیدیم دلچسب نبود و حتی یکیش افتضاح بود. ناامیدانه برگشتیم خونه تا ببینیم خدا چی میخواد.
بابایی هم مناطق اطرافو گشت و یه چند جایی سپرد. بعد دوش و شام، خوابیدیم. سر شام به بابایی گفتی که سپهر موهامو کشیده. میکُشیش؟ ( چه خشن) اونم گفت آره؟ بعد گفتی نه.. آخه میدونم که چقدر سپهر رو دوست داری..