2/ بهمن/90
از صبح جایی نرفتیم و خونه بودیم و همه بچه ها اونجا بودند و کلی بازی کردی
محیا همراه با مهرناز و سحر و مرجان
و مرجان در حال کمک به خاله جون وحیده برای زفت و رفت محیا:
چند تا عکس ناز از دخملم:
و عصری هم سر خاک خاله جون رفتیم و شما هم اومدی و فاتحه خوندی...
اون خانم چادری هم مادرجونه که همیشه با عشق میاد خونه دخترش و من از دیدنش اساسی میسوزم...
وااای اگه خاله جون بود مثل بقیه چه ذوقی میکرد از کارات و شیرین زبونیهات... تو آرامگاه چشات به قبر و عکس یه نی نی افتاد و خیلی ناراحت شدی و به همه میگفتی...از همونجا بچه ها سوار ماشین خاله جون شدند و یواشکی رفتند و شما وقتی متوجه شدی ناراحت شدی و گفتی میناس رفته مدرسه، زود میاد و ما هم رفتیم خونه مادرجون...
امروز 9 صبح بیدارشدی و ده شب خوابیدی.. ماشاله انرژی ...یه دوش جانانه هم گرفتی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی