محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

27/ دی/ 90

1390/10/28 8:55
نویسنده : مامان مریم
401 بازدید
اشتراک گذاری

صبحت بخیر گلم..

صبح تو خونه بیدار شدی و بعد دوباره تو ماشین خوابیدی..پمپ بنزین رفتم و تو دانشگاه هم جلوی در اصلی رو بسته بودند کلی دور زدیم تا کارت خون پیدا کردم و نزدیک بود دیر انگشت بزنم..

تو مهد همه نیومده بودند.. اما هستی و پرنیا جیگر اونجا بودن و تا هستی دیدت گفت محیا و بعد پرنیا گفت هیسسس!!! محیا خوابه و من هم از این دو خوشگل که اومدن بالای سرت عکس انداختم ...

پرنیا و هستی

شما هم چشمی باز کردی و دوباره خوابیدی...

خوشبحالت با این دوستای مهربون..راستی شمال که بودیم هر کی ازت میرسید محیا جون کی رو دوست داری میگفتی هستی...خوشبحال هستی!!!

تو قسمت نظرها مامان بردیا خوب راجع به هستی نوشته...

صبح همکارام زنگ زدند و گفتن که امتحان فردا کنسل شده و افتاده ده بهمن...نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت..

وقتی اومدم دنبالت یادم اومد که چکمه ات رو نیاوردم... یه دمپایی پلاستیکی ( محبوب خاله مائده) از صندوق عقب پیدا کردم و باهاش رفتیم خونه...خوش تیپ شده بودی اما ازت عکس ننداختم..

تو خونه هم بچه خوبی بودی و من به خیلی از کارهای عقب مونده ام رسیدم..

راستی قبل اومدن دنبالت رفتم یه زودپز خریدم...تا حالا استفاده نمیکردم چون تو شمال که غذا زود جا میافته مادرجون اینا اصلا بهش نیاز نداشتن و افتاده بود ته انبار..

اما اینجا من برای یه غذای جاافتادنی دو روز وقت صرف میکنم...خلاصه یه چیز شیکی هم هست ..آلمانیه و شبیهبه قابلمه های استیله..کلی باهاش ور رفتم و موقع پختن کلی حواسم بهش بود تا خدای نکرده اتفاقی نیفته...اما چقدر خوب بود..تو یه ساعت غذایی پختم که میشد انگشتتو بخوری

بابایی و شما خیلی خوشتون اومد..آخه بابایی غذایی که جا نیفتاده باشه رو نمیخوره..

شهریار هم بعد ده روز برگشتن خونشون و پروژه گرفتن شیرش بخوبی انجام شد..خوشبحال مامانش. من که نتونستم پروژه پوشکتو حتی ذره ای پیش ببرم..

اونقدر تو خونه کارهای جالب کردی و شعرهای خوشگل خوندی که ازش فیلم گرفتم..یاد که گرفتم برات میذارم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

قربانعلی
27 دی 90 9:35
سعی کن همیشه خوشحال باشی جیگر حیف تو نیست ناراحت باشی
مامان هستی
27 دی 90 9:35
واقعا چه سعادتی نصیب هستی شده
مامان بردیا
27 دی 90 10:23
هستی اینجا، هستی اونجا، هستی همه جا. کلا هستی محبوب همه دلها


واقعا راست گفتی
مامان پارسا
27 دی 90 10:36
عزیزم خوشحال باش امتحان هرچه دیرتر بهتر
مامان هستی
27 دی 90 11:02
البته این چیزها گفتن ندارها ولی از اونجایی که هیچکس به این موضوع اشاره نکرد جا داره خودم بگم که خب به مامانش رفته

در ضمن از شما مریم جان تشکر می کنم که اینقدر به موضوع هستی می پردازی
فکر کنم اینجا از وبلاگ خودش بیشتر از هستی تعریف میشه


واقعا...نمیدونی تو خونه مون چه خبره...محیا هر وقت به باباش پا نمیده باباش میگه هستی هستی جونم بیا دختر من باش
دخترم عشق من
27 دی 90 11:09
امیدوارم تو این امتحان هم مثل بقیه امورات زندگیت علی الخصوص بچه داری و مهمتر از اون همسر داری موفق و پیروز باشید منتظر خبرای خوش از امتحانتون هستم
مامان حنا
27 دی 90 11:24
سلام گلم
محیا جون چه با ناز از خواب بیدار میشه عزیز دلم
شما هم نباید از بابت امتحان ناراحت بشی هر چه دیرتر بهتر الان یه سری خوندید یه سری هم موقع امتحان می خونید یه دوره ای براتون میشه
دوستتون دارم مواظب گل دخترت باش


مرسی عزیزم که اینقدر بما لطف داری..
عروسکم پرنیا
27 دی 90 11:36
سلام
بلاخره شماره داخلی ات چند شد؟


4048
عمه نرگس
27 دی 90 12:25
الهی قربونش بره عمه که به قول خودش که میگه من باهوشم..حالا من داشتم زنگ میزدم به مامانم ببینم پرنیا اونجا مونده برم ببینمش..که دیگه اینجا دیدمش مرسییی مانی این دمپایی محیا گلی چقدر خوشگله خدا..
مائده
28 دی 90 9:26
قربان شما
ولی قول داده بودی واسش چکمه پلاستیکی هم بخری


ایشاله سال دیگه