محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

1/دی/90

1390/10/4 10:28
نویسنده : مامان مریم
458 بازدید
اشتراک گذاری

صبح زود مادر جون بیدارمون کرد چون روضه ساعت 8 شروع میشد.. سریع آماده شدم و با کمک خاله جون وحیده آماده ات کردم...با دیدن بلندگو ها جا خوردی و کمی ترسیدی... اما چون همه اومده بدن مخصوصا مهرناز کلی ذوق کردی....

ساعت ده و نیم تموم شد و من هم رفتم چند تا کار بانکی داشتم رسیدم و نهار رو خوردیم و استراحت توپی کردیم...باقیمانده کادوی تولدت رو برداشت کردی و مادرجون و خاله جون چند تا cd برات خریدن و یکسره نگاه میکردی...

این مدادها رو خاله جون وحیده خرید و زندایی زهره هم ظروف آشپزخونه

کادوی زندایی

علیرضا از رو منبر بیا پایین بچه

بچه همسایه که خیلی شکـل صدفی بود اومده بود خونمون و شما اصلا خوشت نمیومد کسی بغلش کنه...اسمش امید بود..نون خشک خورد و نزدیک بود خفه بشه طفلک

امید

مثل سایر پنجشنبه ها سر خاک خاله جون زهره رفتم و بعدش چند تا خیاطی و کفاشی و چغالی رفتم و باز هم بچه ها واسه شب جمع شدن..و سانس دوم شب یلدا رو برگزار کردیم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان صدف
3 دی 90 13:27
سلام مریمی. کجایی؟ خوبی؟ شمالیا همه خوب بودند؟ هوا چی، هوا چطور بود؟
مردیم از صبح هی اومدیم تو وبلاگت خبری نبود
بیا دیگه دلمون پوسید


اومدم عزیزم..کم کم
مامان صدف
3 دی 90 14:58
عزیزم راست میگی خیلی شبیه صدفی منه.
از اون قسمت نون خشکت خیلی خندم گرفت


نون خشک منظورم همونی بود که تو عکسها هست باید بزنی به ای تا نرم بشه...راستی همسن صدفی هم هست
matin
3 دی 90 16:02
سلام در کنار خانواده بودن بزرگترین نعمته ؛ امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشین دخمل گلت رو ببوس


مرسی آره واقعا
خاله هدي ياسمين زهرا
5 دی 90 9:35
اون قسمت نون خشك و پسره كه شبيه صدفيه جالب بود (حالا منم گير دادم به نون خشك) ولي خداييش صدفي خودمون خيلي خوشگلتره