1/دی/90
صبح زود مادر جون بیدارمون کرد چون روضه ساعت 8 شروع میشد.. سریع آماده شدم و با کمک خاله جون وحیده آماده ات کردم...با دیدن بلندگو ها جا خوردی و کمی ترسیدی... اما چون همه اومده بدن مخصوصا مهرناز کلی ذوق کردی....
ساعت ده و نیم تموم شد و من هم رفتم چند تا کار بانکی داشتم رسیدم و نهار رو خوردیم و استراحت توپی کردیم...باقیمانده کادوی تولدت رو برداشت کردی و مادرجون و خاله جون چند تا cd برات خریدن و یکسره نگاه میکردی...
این مدادها رو خاله جون وحیده خرید و زندایی زهره هم ظروف آشپزخونه
علیرضا از رو منبر بیا پایین بچه
بچه همسایه که خیلی شکـل صدفی بود اومده بود خونمون و شما اصلا خوشت نمیومد کسی بغلش کنه...اسمش امید بود..نون خشک خورد و نزدیک بود خفه بشه طفلک
مثل سایر پنجشنبه ها سر خاک خاله جون زهره رفتم و بعدش چند تا خیاطی و کفاشی و چغالی رفتم و باز هم بچه ها واسه شب جمع شدن..و سانس دوم شب یلدا رو برگزار کردیم..