24/آذر/90
صبح همراهی کردی و تا 9:30 خواب بودی و من هم خوابیدم...بیدار که شدی گفتی مانی برو زیر پتو سرما میخوری.. صبحون خوردیم و رفتیم حموم...جلوی موهات رو هم کوتاه کردم.. منهم بعد شونه کردن موهات هی ازت عکس میگرفتم...گفتی مانی عکس نگیر cd بذار...
اینترنت خونه هم درست نشد و در واقع مهندس هنوز مودممو نیاورد... بابایی هم ازین بابت کلافه بود و تو خونه کاری جز خوابیدن نداشت...چون گلو درد هم داره قلیون رو هم خدارو شکر تعطیل کرد..
من هم کمی فولدر عکسها رو مرتب میکردم و شما هم میومدی رو میز کامپیوتر و اذیتم میکردی...
بالا اومدنی با کمک مبل راحت بودی اما پایین اومدنی با کله میخواستی بیای و وقتی نمیتونستی میگفتی مانی کمک کن و ازین حرفت کلی خنده ام گرفت...
چند تا غذای جاافتادنی درست کردم...خوراک لوبیا و آبگوشت و استانبولی... برای گلوی بابایی هم چهار تخمه و فرنی نشاسته.. شما هم شیره خرما با موز خوردی و خیلی خوشت اومد...
کلی هم بابایی رو اذیت کردی و میگفت کیجا مثه بشکسته رادیو حرف زننه!!!!
و کلی فیلم دیدی و رقصیدی:
نهار من و بابایی خوردیم و شما سیر بودی و خوابیدی و بعد اینکه بیدار شدی هم نخوردی...حلوا درست کردم که خوب نشد و برای شما هم پفیلا درست کردم و تو قابلمه در شیشه ای خیلی منظره پف کردن و ترکیدنش جالب بود تا حالا ندیده بودم...وقتی داشتی میخوردی نمکش پرید تو گلوت و سرفه کردی و گفتی دیدی دیدی سرما خوردم؟؟؟
خونه خاله ندا هم نمیشد رفت آخه شهریار مریض بود و ممکن بود شما هم مریض بشی..من هم خواستم تنها برم بیرون کمی خرید کنم که بابایی گفت حریف شیطنتهات نمیشه و من هم نرفتم...
شام خوردیم وشما هم طبق معمول پای تلویزیون موندی...برای اینکارت برنامه دارم...باید از سرت بندازم...چون اصلا کار خوبی نیست....