دوری از هم - سفر به مشهدالرضا
دختر نازم. این روزها خونه ای پیش خاله جون. هم سرما خوردی و هم اون اومده تا خدا بخواد 5 شنبه با هم برید شمال. هرچند خونمون از مهد هم بدتره. من و خاله جون دیروز رفتیم زیر سرم و امروز باباعلی حالش بدشده بود. شما بنظرم وضعیتت بهتر از همست. هرچند سرفه های شدیدت تا صبح نذاشت بخوابی. دستگاه اسپری آلرژی رو هم هرچی گشتم تو خونه پیدا نکردم. نمیدونم کجا گذاشتم.
میری شمال تا من تنها برم زیارت. مشهدالرضا. جایی که دلم از الان داره براش پر میکشه.
دانشگاه تسهیلات رو فقط برای ما و بچه های زیر دوسال قائل شده. آخه پروازیه و برای بلیط شما به مشکل برمیخورم.. من هم دیدم حیفه نرم. و چقدر شما دوست داشتی بیای. فعلا بهت نگفتیم کجا میرم. چون عاشقانه مشهدو دوست داری و همش میگی باباعلی ما رو میبری مشهد امام رضا؟؟؟. خانوادم قول دادن عید دسته جمعی بریم و امیدوارم بشه چون من شرمنده تو و باباعلی میشم..(عذاب وجدانو داری دیگه)
با اینکه همه چی به خیر و خوشیه اما نمیدونم تا اسم رفتنت میاد چرا اشک امونم نمیده. خوبه تو مشهد سرم گرمه وگرنه هرروز میومدم اینجا و با اون جملات قصارم حال همه دوستان رو میگرفتم. تابستونی رو که یادته.. ایشاله به شما هم خوش بگذره و خدا بخواد دوشنبه برمیگردم. ایشاله قسمت همه بشه..