محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

مادرم...

1391/12/16 14:04
نویسنده : مامان مریم
526 بازدید
اشتراک گذاری

الان که دارم اینا رو مینویسم خیلی ناراحتم. دیشب مادرجون زنگ زد و حالتو پرسید و من متوجه هیچ قضیه ای پشت صداش نشدم و فقط گفتم مامان مریضی؟ و اون هم گفت نه. بعدا خاله جون زنگ زد و گفت بعد مدت زیادی کارگران بنا و نقاش و بقال و چقالی که اومده بودن دم عیدی دست به سر و روی خونه بکشن، رفتن و مامان هم فرشا رو فرستاد فرش شویی و هر چی دنبال کارگر خانم گشت که تو تمیز کردن خونه کمکش کنه وقت ندادن!!!

خلاصه خودش دست بکار میشه و میره رو نردبون تا پرده آشپزخونه رو بزنه. تو همین پله های سوم چهارم، سُر میخوره و میفته و این دایی جون وحید بود که دقایقی بعد مادرجونو خونین و مالین و بیهوش تو آشپزخونه پیدا میکنه..

خدا میدونه چه صحنه ای بود.. تا آمبولانس بیاد با ماشین خودش میبره که آمبولانس میرسه و بعدش هم بخیه و اینا و من هیچ خبر نداشتم.. واقعا بما هم میگن فرزند. بعداینکه مادرجونو آوردن همه بسیج شدن و کاراشو انجام دادن. آخه طفلیها حق دارن. همه خودشون هزارتا مکافات دارن. تو مرغداری با موجود زنده طرفی، ولشون کنی کلی تلفات میده !! خانمها هم تمام وقت میرن کمک همسراشون.. حالا بگید چرا مرغ اینقدر گرونه!!! کیلویی ده تومن هم بشه کمهنیشخند

خود من هم که مشغول شما بودم. یه مدتی ناخنات ضعیف شده و پودر میشه و میریزه. پزشک دانشگاه گفت کمبود ویتامین و ازین حرفها. ببرش کشت قارچ و من هم تاشنیدم هرجا زنگ زدم گفتن اینور سال کار نمیکنن و تازه با کلی دنگ و فنگ و کمک خاله هلنا یه جایی رو پیدا کردیم و گفتن سه روز باید دستات نشسته باشه. خدایا این چطور ممکنه شما اصلا همراهی نمیکنی و دست به همه چی میزنی و پوشیدن دستکش هم از محالاته.

خلاصه یهو کلینیک دکتر دولتی تو ونک که متخصص پوست کودکان هم داره خاله هلنا وقت گرفت و رفتیم. چه دکتر خوبی بود دکتر سراج و تا دید گفت که نیازی به کشت نیست و شکل ناخنش به قارچ نمیخوره. ازم پرسید که محیا ماههای اخیر تب ممتد داشته؟؟؟؟گفتم بله و گفت این از اثرات اون تبه. و من تعجب کردم و تا حالا نشنیده بودم. یه کرم مرطوب کننده روغنی خارجی داد و گفت همش میریزن و خوب میشه..

خیالم خیلی راحت شد و برگشتیم خونه.. خدایا این آخر سالی هرچی شره از ما و بندگان خودت دور کن و تا وقتی من هستم سایه پدر مادرم باشه. هرچند ازشون دورم اما همینکه سالمن خیالم راحته. خدا رو شکر و خدا پدر و مادرای از دست رفته رو رحمت کنه.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

محیا یعنی زندگی
16 اسفند 91 13:56
خدارو شکر که محیاچیزی نیست
انشاالله حال مادرت هم به زودی خوب خوب میشه
خدا همه پدر مادرا رو حفظ کنه


انشاله خونه بدون اونا صفا نداره. همین عید و تعطیلاتش زمانی بما میچسبه که تا در خونه باز میشه اونا بیان استقبالمون. خدا رو شکر و خدا پدر و مادرای از دست رفته رو رحمت کنه..
نگین مامان رادین
16 اسفند 91 14:49
عزیزم خیلی ناراحت شدم خدا مادرتون رو حفظ کنه و همیشه سالم و تندرست باشه ،اخه گلم یه خورده هم خود مامان ها مقصرند از بس که هولند زود کارهاشون رو تموم بکند،حالا خدارو شکر که حالش خوب و به خیر گذشته
عزیزم مراقب دخملی گلت هم باش خدارو شکر چیز مهمی نبوده ولی تو رو خدا براش اسفند دود کن از بس ماه چشش می زنند.

ممنونم عزیز دلم. چشم حتما