محیا تو آخر هفته ای
چهارشنبه که با عمه اینا خونه بودی و کلی بهتون خوش گذشته و خیلی عمه ازت راضی بود و گفت که چقدر براشون شعر خوندی و ادای فرشادو درآوردی. به محض اینکه رسیدم سوارتون کردم و تا جایی که ممکن بود عمه اینا رو پیاده کردم تا برن خونه طاها اینا. خدا بدادم رسید زمانیکه پیاده شدن...
اونقدر جیغ کشیدی و اونقدر روسریمو پشت رول کشیدی که حد نداشت و من هم به وعده و وعید اینکه فردا خاله جون میاد کمی آرومت کردم و تو ماشین خوابیدی!!!
فردا صبح با اس ام اس خاله جون از خواب بیدار شدیم. که من نمیام و خاله جون سمانه میاد. ما هم گوشی رو برداشتیم و گفتیم با هم بیاید اما نمیدونم چه مشکلی داشت که گفت بعدا میام. شما هم گفتی: خالشون ناسو ولش کن. خاله جون سمانه رو دوست دارم..
صبح چون لوله کش اومده بود و آب قطع شد شانه کلاه کردم و رفتیم 7حوض یه کاری داشتم. خواستی کالسکه سوار شی. من هم دیدم بهتر حوصله سروکله زدن ندارم یه پتو کشیدم روت و سریع زیر آفتاب خوابت برده بود و من راحت به کارم رسیدم. تا بیدار شدی دیدم گردو خاک بلند شده سریع برگشتیم خونه.
اما ای دل غافل.. دیدم چشات سرخ شده و جیغ میکشی که مانی کور شدم.. اونقدر گریه کردی تنت داغ شد و منم ترسیدم که ای خدا باز هم تب کردی..
سریع به هردوسه تا دکترت زنگ زدیم نبودن.. عمه گفت محیا که تبهای کوچولو و مداوم میکنه حتما جاییش عفونت داره و ببریدش بیمارستان و آزمایش کلی بدین. منو داری اصلا حوصله دکتر نداشتم چه برسه بیمارستان.آخه تازه ده روز تو خونه بستری بودیم. سه تا شیشه انتی بیوتیک وجودتو خشکوند چه برسه به عفونتها رو..
رفتم دنبال خاله جون و شما پیش بابایی بودی. برگشتیم دیدیم خوب خوبی و اون اصلا تب نبوده. خاله جون هم برات چیز میز آورد و سرگرم شدی. محمد مهدی و آنا و مهراب هم همینطورن. ای خدا پس کی این آلودگی تموم میشه. خودم هم الان صدام گرفته و در نمیاد..
عصری تصمیم گرفتیم بریم خونه عمه تا شما رو نگه داره و ما هم بریم خرید. براعیدت یه کفش صورتی خوچل گرفتم. تاحالا از بس تیره گرفتم این صورتیه اولین بار بود. فکر کن تا حالا کفش سفید هم نداشتی. برات پا داد یه صندل سفید تابستونه هم گرفتم. مبارکت باشه. عکسشو به درخواست دوستای خوبم میذارم.
اولین کفش صورتی( بجز اون چکمه):
هم با شلوار جین لوله تفنگیت شیک میشه و هم احساس کردم اون گل گنده پوس پوس شدن نوک کفش رو نشون نمیده. چون آهن هم بخرم نوک کفشت رو پوس پوس میکنی..
اولین کفش سفید:
هردوشون تو پای ظریفت یه چیز دیگست. بخصوص صندله..
رفتیم منیریه تا خاله جون کتونی بگیره. برات یه شلوار آدیداس صورتی هم گرفتم و یه بلوز شلوار تو خونه ای. فعلا فقط مونده بلوز تک که اگه پیدا کنم کلاهمو میندازم هوا. اصلا خوشگل ندارن. منتظرم ببینم دلینا چی میاره. مهم اینه که محیا خانمی هرچی بپوشه بهش میاد.
با امیرحسین و طاها بردمتون پارک و کلی بازی کردین و شاد و شنگول.عکساشو بموقع میذارم. الان پیش خاله جون سمانه تو خونه ای و امشب قراره بره. خدا کنه فردا عمو شهرام بیاد تا از برگشت دوباره به مهد لذت ببری..
این آقا طاهاست. پسر عمه که الان کلاس اول ابتداییه و خواهر کوچولوش خرداد ٩٢ بدنیا میاد..
همیشه شاد باشی گلم..