محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

نکات ریز از محیای تیز

1391/11/16 13:42
نویسنده : مامان مریم
615 بازدید
اشتراک گذاری

- مانی من ال نود دوست ندارم. یکی دیده بخر!!206بخر!! ال نود ماشین مش مندلیهتعجبتعجب بمیرم بچم هم مثل خودم کم توقعه.. مامان اینهمه ماشینای خوشگلتر،گرونتر..فعلا که 206 واست از فراری هم رویایی تره.. فکر میکنی اونقدر خوبه و خوشگل و گرونه که ما هرگز برات نمیخریم. اما مامانی خیلی کم جاست. ما دیگه نمیتونیم وقتی میریم شمال کلی خوردنی از خونه مامان بزرگا بار بزنیم و بیاریم..نیشخند

- دیروز تو پارکینگ دیدی همسایه داره 405شو تمیز میکنه. تو راه پله گریه که چرا عمو 206 نداره؟؟. من هم گفتم تازه فروخت و اینو خریده. و شما گریه که نه دویس ویشیشش قشنگتر بود.. آخه بچه به ما چه خوب..آخه من چطور بهت بفهمونم با این سن کمت که 206 الان گرون شده این بنده خدا فروخته و 405 خریده تا کمی پول به جیب بزنه..(خودم هم تو همین فکرم)

تبلیغات نوشت: ال نود فروشی ( هم بوق داره هم صندلی) به بالاترین پیشنهاد!!!نیشخندجهنم ضرر. با یه خونه بالای 80 متر هم حاضرم معاوضه کنمنیشخند

- عروس خالم، مینا که خیلی وقته ندیدمش دیروز زنگ زد و داشتیم قربون تصدق هم میرفتیم و ابراز دلتنگی و .. که پرسیدی کیه؟ من هم گفتم خاله استخر( معمولا استخر باهاش قرار میذارم. آخه جای خوبیه که با هم حرف بزنیم و مزاحم نداشته باشیم). شما هم با اینکه کوچیک بودی بردمت استخر شمال، از پشت تلفن صداشو شناختی و بهش گفتی: یادته تو سرسره استخر افتادی؟؟ دست مامانی هم خون اومد؟؟ ای ول حافظه ایول و مینا کلی تعجب کرد..

- گاهی به یاد میاری که کدوم آهنگو کجا میرفتیم میذاشتیم و واقعا تعجب برانگیزه آخه تعدادشون زیاده.. و این مادر تنبل کاری نمیکنه که ازاینهمه استعداد جای بهتر استفاده بشه..

- تو آلبوم بچگیهای بابارو دیدی و با کمال تعجب همه رو به الانشون تطبیق میدادی.گفتی این عمو که برام عروسک خرید و عمو محمد دقیقا 6-7سالش بود. الان که 27 سالشه تونستی تشخیص بدی.. بابایی خیلی تعجب کرد چون عموهات عین همدیگن و شما از روی قدشون، بزرگتر یا کوچکتر بودنشونو حساب میکردی.

- تو خونه گیر دادی با من و بابایی بازی کنی.عمو زنجیر باف و توتو چی چی و .. قربون خنده اهات چه ذوقی میکردی که همبازیهات بابا و مامانت بودن. دست دوتامونو میگرفتی و میگفتی مامانم! بابام! هر سه تاتونو دوست دارم. عاشقتم دیونتم... من فدات ی مهربونم بشم

اشک تو چشامون جمع شده بود. البته مال من پخش هم شد. نمیتونستم کنترل کنم خودمو. خلاصه سه تایی دست بدست هم یه نیم ساعتی چرخیدیم . من و بابایی تهوع و سرگیجه گرفتیم و پس افتادیم. اما دست بردار نبودی. از شدت اجبار و زورت، دیگه گریمون گرفته بود اما شما ماشاله پر انرژی تر و باز هم اصرار.. دست بردار نبودی..من هم دویدم سمت استراحتگاه و شما رو انداختم بجون بابایینیشخند

- چند روزه گیر دادی برات شمشیر بخریم. آخه خونه طاها دیدی. بابایی گفت میخوای چیکار؟ گفتی میخوام داش وحیدو کشت و کشتار کنم...

امروز هم بلطف عمو شهرام و خاله منظر دوییدی سمت کلاست. خوش باشی گلم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سارا مامان آرام
15 بهمن 91 13:23
عزیزدلم خوب دخترم 206 دوست داره براش بخرین دیگه
چقدر این دختر مهربونه


ممنونم خاله جون
مامان کوروش
15 بهمن 91 14:04
کوروش می گه دیویصت و شیش !!!
عزیز دلم انشا... یه ماشین توپ می خرین ، هر چند الان اوضاع بسیار خرابه خواهر !!!!
عاشق این مهربونی و عشق بچه هام


واقعا. ایشاله. من اگه پول بیاد دستم یه I30 میخرم و الکی به محیا میگم 206اِ. خوب فکریه نه. حالا کو پولش..
محیا یعنی زندگی
15 بهمن 91 14:39
ماشاله به محیای خیلی باهوش


مرسی خاله به پای محیای شما میرسه؟؟؟
مامان دانیال
15 بهمن 91 14:42
آخی . چه دخمل مهربونی. خدا سایتون رو بر سر محیای عزیز مستدام کنه انشاالله

مرسی عزیزم
مامان کوروش (زهره)
17 بهمن 91 2:49
دختر شیطون